گهى از رو سياهى رو به ديوار
گهى از سرخ روئى بر سر دار
گهى اندر سماع شوق جانان
شده بىپا و سر چون چرخ گردان
به هر نغمه كه از مطرب شنيده
بدو و جدى از آن عالم رسيده
سماع جان نه آخر صوت و حرف است
كه در هر پردهاى سرّى شگرف است
ز سر بيرون كشيد دلق ده تو[1]
مجرد گشته از هر رنگ و هر بو
فرو شسته بدان صاف مروّق[2]
همه رنگ سياه و سرخ و ازرق
[1] - در نسخ نستعليق:
سألتُ حبيبى الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً( ما سألتَ يَهُونُ)
[2] - در نسخه كهنه اين بيت نيست و دو نسخه نستعليق: فرو شسته بدان صنف مروق( ف).