اسم الکتاب : ترجمه مصباح الانس ابن فناري (شرح مفتاح الغيب صدرالدين قونوى) المؤلف : خواجوي، محمد الجزء : 1 صفحة : 634
فصل دهم از فصول باب قاعدهاى است در اين
كه هر علمى از علوم كه تعلق به مظاهر و ظواهر دارد مستلزم عملى است
و سخن در آن منجر به تقسيم علم به آنچه غايتش اين عمل است و آنچه
غايتش اين عمل نيست مىشود.
1075/ 4 گوييم: علم يا متعلقش حق است و يا هرچه كه غير حق است، علم
متعلق به حق يا علم به او است از حيث ارتباطها، يعنى ارتباط عالم به او، و ارتباط
او به عالم ارتباط مألوه است به «الاه» و «الاه» است به مألوه، و اين علم به او
است از حيث اسم «ظاهر» و نزد اهل الله به معرفت تجلى «ظاهر» در اعيان ممكنات
ناميده مىشود، و يا اينكه علم به حق است- از آن جهت كه علم به حق است[1]- با قطع نظر از عالم و تعلقش به
عالم[2]، و اين
علم هويت باطنى است، يعنى ذات حق سبحان. سپس علم به هويت باطنى و ذات حق است، امّا
عارف به مرتبه اسم «ظاهر»- بر روش اهل بصاير- كسى است كه حق تعالى تجلى خودش را در
حقايق عالم به او مىشناساند و برايش آشكار مىسازد كه آن سوى آنچه از تجليات
ادراك كرده امر احدى ديگرى است كه احكام اين تجليات و صور به آن باز مىگردد. اما
علم او به باطن حق به حسب آن چيزى است كه قوه نظرى به او مىبخشد، اينها سه قسم
هستند و متعلق به آنچه كه غير حق است چهارمى آنها است.
1076/ 4 پس اولى؛ يعنى علمى كه متعلق به حق از حيث اسم «ظاهر» است؛
خواه عالم معتقد باشد و عارف مشاهد؛ و يا مكاشف احكام و فوايد او باشد (هر كدام كه
باشد) ناگزير است بر كسى كه قيام بدان دارد و از او درخواست مىكند حكم نمايد كه
ملاحظه (او مر اشيا را) و معاملهاش با هر موجود؛ مخالف معامله و ملاحظهاش پيش از
حصول اين علم شهودى و يا اعتقادى و يا كشفى- براى نتايج آن- باشد. پس امر متجدّد
عبارت است از عمل؛ كه اختصاص به اين علم دارد، چون عمل گاهى به واسطه باطن است و
گاهى به واسطه