عامه و خاصه روايت
كردهاند پيرمردى زنى را به ازدواج خود درآورد زن حامله شد پيرمرد خيال كرد ممكن
است باو دست پيدا نكرده باشد و حمل از او نميباشد اين پيشآمد بعثمان عرضه شده وى
حكومتى نتوانست بكند از زن پرسيد آيا بكارت ترا او از بين برده كه مقدمات حمل
فراهم شود جواب داد خير عثمان يقين كرد حمل آن زن از طريق ديگر باشد دستور داد حد
الهى را بر وى جارى نمايند.
امير المؤمنين ع فرمود
زن در محل معهودش دو سوراخ دارد سوراخى براى حيض و سوراخى براى بول ممكن است در
هنگامى كه پيرمرد با وى همخوابى كرده منى از مجراى حيض داخل شده و اسباب حمل فراهم
گرديده اينك جريان را از پيرمرد بازخواست كنيد وى گفت من با اين زن همخوابى كرده و
منى را در محل معهود ريختهام ليكن نتوانستم منصوريه او را به تصرف درآورم على ع
فرمود حمل و فرزند متعلق باوست و در صورتى كه انكار كند بايد او را عقوبت كرد.
عثمان با كمال تعجب
داورى او را پسنديده و مطابق آن عمل كرد.
شوهرى كه بنده زنش
گرديد
گويند مردى كنيزى داشته
ويرا آبستن كرد سپس از او اعتزال جسته بهمسرى بندهاش درآورد پس از مرگ او كنيز
بملك فرزندش درآمده و آزاد شد و فرزند او شوهرش را در ملك خود درآورد سپس فرزند
مرد و آن زن شوهرش را كه ملك فرزندش شده بود وارث گرديد در اين گيرودار پيش عثمان
رفته زن ميگفت اين مرد بنده منست و او ادعا ميكرد كه اين زن زوجه منست و دست از او
برنميدارم.