هنگامى كه رسول خدا ص از
پيكار تبوك بمدينه برگشت عمرو بن معديكرب حضور رسول خدا ص آمده پيغمبر ص باو فرمود
اسلام بياور تا خدا ترا از گرفتارى و بيم فرداى قيامت ايمنى دهد پرسيد ترس روز
قيامت چيست من از چيزى بيم ندارم فرمود اى عمرو چنان نيست كه خيال ميكنى.
روز رستاخيز كه شود صيحه
بگوش آيد كه هيچ مرده نباشد جز اينكه در آن صحرا درآيد و هيچ زنده نباشد جز اينكه
بميرد مگر آنهائى را كه خدا بخواهد زنده بمانند سپس صيحه ديگرى بلند شود مردگان
بصحراى قيامت درآيند و همه صفآرايى كنند آنگاه آسمان نيمه شود و زمين ويران گردد
و كوهها از هم بپاشند و آتش مانند كوهى شعلهور بشود چنانچه هر ذى روحى دل از دست
بدهد و بياد خود و گناهانش بيفتد مگر آنها كه مورد توجهاند از آسيب در امان باشند
اى عمرو تو در آن روز چگونه آرام خواهى داشت.
عمرو بخود آمده گفت هم
اكنون امر بزرگى ميشنوم در همان حال ايمان آورد و عدهاى هم از همراهيان او ايمان
آوردند و بمحل خود بازگشتند فاصله نشد عمرو معديكرب، ابى بن عثعث خثعمى را ديده
گردنش را گرفت حضور پيغمبر آورد عرضه داشت اين نابكار پدر مرا كشته اكنون خونبهاى
او را براى من بگير.
رسول خدا ص فرمود دين
اسلام پيشآمدهاى جاهليت را از ميان برد.