اسم الکتاب : توبه آغوش رحمت المؤلف : انصاريان، حسين الجزء : 1 صفحة : 127
راستى تو مرا برد. از چهرهاش نور ندامت
پديدار شد، معلوم بود در درونش از وضع گذشتهى خود توبه كرده، از مركب پياده شد،
به من گفت: سوار شو، گفتم:
نياز به سوارى ندارم. اصرار كرد سوار شدم، او هم به دنبال من پياده
به حركت آمد. به ميقات رسيديم، به حال احرام درآمد، آنگاه به جانب حرم شتافت، تمام
اعمال حج را در كنار من به جاى آورد، بعد از آن از دنيا رفت[1]!
همسايهى ابوبصير
همسايه بايد از هر جهت همسايهى خود را رعايت كند، همچون برادرى
مهربان با همسايه معامله نمايد، به درد همسايه برسد، مشكلاتش را حل كند، در امور
زندگى به او كمك دهد، در حوادث روزگار به يارى او برخيزد، ولى همسايهى ابوبصير اين
گونه نبود، در دولت ستمكار بنى عباس شغل پردرآمدى داشت، با تكيه بر آن دولت ثروت
زيادى به چنگ آورده بود. ابوبصير مىگويد:
همسايهام چند كنيز آوازهخوان و گروهى مطرب داشت، به طور دايم مجلس
لهو و لعب و مشروبخوارى او و دوستانش برپا بود. من كه تربيت شدهى فرهنگ اهل بيت
: بودم از اين وضع نگرانى سختى داشتم، روحيهام آزرده بود، در رنج
فراوانى بسر مىبردم، بارها با زبانى نرم با همسايه سخن گفتم، گوش نداد، به اصرار
زيادى برخاستم توجه نكرد، ولى از امر به معروف و نهى از منكر غفلت نكردم تا روزى
به من گفت: من مردى مبتلا به هوا و شيطانم، تو اگر وضع مرا براى امام بزرگوارت
حضرت صادق 7 تعريف كنى شايد با توجه حضرت صادق 7 و دم عيسوى
آن امام بزرگوار، از اين آلودگى فساد و از اين شرّ و بدبختى نجات پيدا كنم.
ابوبصير مىگويد: سخنش را پذيرفتم، حرفش را قبول كردم، پس از مدتى در
مدينه خدمت حضرت صادق 7 رسيدم و اوضاع همسايهام را براى حضرت