لابى حاتم السجستانى ص 49. مَنْ طَلَبَ
الشَّىءَ وَ جَدَّ وَجَدَ[1]. مجموعه
امثال، نسخه خطى متعلق به جناب آقاى همايى. بعضى آن را به ابو القاسم جنيد بغدادى
نسبت دادند.
كشف المحجوب هجويرى، طبع لنينگراد، ص 540. نيز امثال و حكم دهخدا،
ذيل: جوينده يابنده است كه به عنوان حديث نبوى و بدون ذكر مأخذ نقل شده است. اين
مثل را در مثنوى مكرر خواهيم ديد. [ص 522 شرح مثنوى]
[ «زير سايه خفته بين سايه خدا»]
113-
«زير
خرما بُن ز خلقان او جدا
زير سايه خفته بين سايه خدا
سايه خدا: خليفه، پادشاه. مأخوذ است از حديث ذيل:
السُّلْطَانُ ظلُّ اللَّه فى الْارْض يَأْوي إلَيْه كُلُّ مظْلُومٍ
[1]
، من عباده. (پادشاه يا حكومت، سايه خدا است در زمين كه هر مظلومى از
بندگان خدا بدو پناه تواند برد.) كه به صور مختلف روايت شده است. جامع صغير، طبع
مصر، ج 2، ص 37. الحكمة الخالده، طبع مصر، ص 179 [ص 523 شرح مثنوى]
[بر لباسش وصلهها مىزد]
114-
«هيبت
حقّ است اين از خلق نيست
هيبت اين مرد صاحب دلق نيست [2]
مقصود از صاحب دلق در گفته مولانا عمر است. به مناسبت آن كه عمر
جامهاى بر تن داشت كه بر آن دوازده وصله زده بودند و تنها سه وصله بر پشت شانهاش
بود. خَطَبَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ وَ عَلَيْهِ ازَارٌ فِيهِ ثِنْتَا عَشْرَةَ رُقْعَةً.
(عمر بن خطاب خطبه خواند و بر تنش ازارى بود با دوازده پينه) حلية الاولياء طبع
مصر، ج 1 ص 53. وَ عَنْ انَسٍ قَالَ كَانَ بَيْنَ كَتفَىْ عُمَرَ ثَلَاثُ رقَاع.
(ميان دو شانه عمر سه وصله بود در جامهاش) صفة الصفوة، طبع حيدرآباد دكن، ج 1، ص
108. وَ عُدَّ عَلَى قَمِيصِ عُمَرَ اثْنَتَا عَشْرَةَ رُقْعَةً بَعْضُهَا مِنْ
ادَمٍ (بر پيراهن عمر دوازده وصله شمردند كه بعضى از پوست بود.) احياء العلوم، چاپ
مصر، ج 4 ص 160 [ص 526 شرح مثنوى]
(امام صادق 7 از پدرش از جدش از امام حسين از امام على
: نفل مىكند كه پيامبر گرامى 6 فرمودند: پادشاه
يا حكومت، سايه خدا است در زمين كه هر مظلومى از بندگان خدا بدو پناه تواند برد.
اگر عدالت پيشه كند براى او پاداش و بر مردم شكر لازم است و اگر جور و ستم پيشه
سازد بر او گناه و كيفر و بر مردم صبر لازم تا امر الهى فرود آيد). امالى شيخ طوسي
ص 634 مجلس (31).
[2] حضرت على 7 در وصف پيامبر اكرم 6 چنين مى فرمايد:
پيامبر 6 روى زمين (بدون فرش) مىنشست و غذا
مىخورد، و با تواضع همچون بردگان جلوس ميكرد با دست خويش كفش و لباسش را وصله
ميكرد، بر مركب برهنه سوار مىشد و حتى كسى را پشت سر خويش سوار مىنمود، پردهاى
را بر در اطاقش ديد كه در آن تصويرهائى بود، همسرش را صدا زد و گفت آن را از نظرم
پنهان كن كه هر گاه چشمم به آن مىافتد به ياد دنيا و زرق و برقش ميافتم او با
تمام قلب خويش از زرق و برق دنيا اعراض، و ياد آن را در وجودش ميراند، وى سخت
علاقمند بود كه زينتها و زيورهاى دنيا از چشمش پنهان گردد.
حضرت على 7 مىفرمايد: به خدا سوگند آن قدر اين پيراهن
خود را وصله زدم كه از وصله كننده آن شرم دارم، كسى به من گفت چرا اين لباس كهنه
را بيرون نمىاندازى؟ گفتم، از من دور شو «صبحگاهان رهروان شب ستايش مىشوند»
(آنها كه بيدار بودند و ره سپردند و به مقصد رسيدند از آنها كه خواب ماندند و به
مقصد نرسيدند شناخته مىشوند).
و نيز در نهجالبلاغة ص 416 نامه 45- آمده است: و من كتاب علي
7 إلى عثمان بن حنيف:
حضرت على 7 در نامه خويش به استاندارش (عثمان بن حنيف)
مىنويسد:
آگاه باش هر مأمومى امام و پيشوائى دارد كه بايد باو اقتدا كند. و
از نور دانشش بهره گيرد، بدان امام شما از دنيايش بهمين دو جامه كهنه و از غذاها
بدو قرص نان اكتفا كرده است، آگاه باش شما توانائى آنرا نداريد كه چنين باشيد
امامرا با ورع، تلاش عفت، پاكى و پيمودن راه صحيح يارى دهيد، بخدا سوگند من از
دنياى شما طلا و نقرهاى نيندوختهام، و از غنائم و ثروتهاى آن مالى ذخيره
نكردهام و براى اين لباس كهنهام بدلى مهيا نساختهام و از زمين آن حتى يك وجب در
اختيار نگرفتهام.
و از اين دنيا بيش از خوراك مختصر و ناچيزى بر نگرفتهام. اين دنيا
در چشم من بى ارزشتر و خوارتر از دانه تلخى است كه بر شاخه درخت بلوطى برويد.
عبد اللّه بن عباس مىگويد در منزل «ذى قار» بر امير مؤمنان وارد
شدم هنگامى كه مشغول وصله نمودن كفش خود بود.
به من فرمود «قيمت اين كفش چقدر است» گفتم «بهائى ندارد» فرمود «به
خدا سوگند همين كفش بى ارزش برايم از حكومت بر شما محبوبتر است، مگر اين كه با
اين حكومت حقى را به پا دارم و يا باطلى را دفع نمائم» سپس امام از (خيمه) بيرون
آمد و براى مردم ايراد سخن كرد.
[1] -( معنى جملههاى مشابه): كسى كه چيزى را بجويد آن
را مىيابد. كسى كه چيزى را بجويد آن را مىيابد و اگر نيافت، اميد دست يابى به آن
در او زياد مىشود. كسى كه چيزى را بجويد و تلاش كند آن را مىيابد.