responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : احاديث و قصص مثنوى المؤلف : فروزانفر، بديع الزمان    الجزء : 1  صفحة : 539

[نعمتهاى خاص‌]

929-

«مى‌ستاند اين يخ جسم فنا

مى‌دهد ملكى برون از وهم ما

به حديث مذكور در ذيل شماره (490) ناظر است.

[ص 195 احاديث مثنوى‌]

[احد گفتى بلال‌]

930-

«تن فداى خار مى‌كرد آن بلال‌

خواجه‌اش مى‌زد براى گوشمال‌

مأخذ آن مطلبى است كه محدثين و اصحاب سير در ضمن حال بلال نقل كرده‌اند.

و اينك آن مطلب را از طبقات ابن سعد (جزو سوم از قسم اول، ص 165) در اين جا نقل مى‌كنيم:

كَانَ بلَالُ بْنُ رَبَاح منَ الْمُسْتَضْعَفينَ منَ الْمُؤْمنينَ وَ كَانَ يُعَذَّبُ حينَ اسْلَمَ ليَرْجعَ عَنْ دينه فَمَا اعْطَاهُمْ قَطُّ كَلمَةً ممَّا يُريدُونَ وَ كَانَ الَّذي يُعَذِّبُهُ اميَّةُ بْنُ خَلَفٍ.

كَانَ بلَالُ اذ اشْتَدُّوا عَلَيْه فى الْعَذَاب قَالَ احَدٌ احَدٌ فَيَقُولُونَ لَهُ قُلْ كَمَا نَقُولُ فَيَقُولُ انَّ لسَانى لَا يْحسْنُهُ.

انَّ بلَالًا اخَذَهُ اهْلُهُ فَمَطُّوهُ وَ الْقُوا عَلَيْه منَ الْبَطْحَاء وَ جلْدَ بَقَرَةٍ فَجَعَلُوا يقُولُونَ رَبُّكَ اللَّاتُ وَ الْعُزَّى وَ يَقُولُ احَدٌ احَدٌ فَاتَى عَلَيْه ابُو بَكْرٍ فَقَالَ عَلَامَ تُعَذِّبُونَ هَذَا الانْسَانَ قَالَ فَاشْتَرَاهُ بسَبْعَ اوَاقٍ فَاعْتَقَهُ فَذَكَرَ ذَلكَ للنَّبىِّ 6 فَقَالَ الشِّرْكَةَ يَا ابَا بَكْرٍ فَقَالَ قَدْ اعْتَقْتُهُ يَا رَسُولَ اللَّه‌[1].

نيز رجوع كنيد به حلية الاولياء، ج 1، ص 38 و صفة الصفوة، ج 1، ص 91 و شيخ عطار اين قصه را در منطق الطير مى‌آورد:

خورد بر يك جايگه روزى بلال‌

بر تن باريك صد چوب و دوال‌

خون روان شد ز او ز چوب بى‌عدد

همچنان مى‌گفت احد مى‌گفت احد

[ص 203 قصص مثنوى‌]


[1] - بلال بن رَباح از مستضعفانى بود كه به رسول خدا6 ايمان آورده بود و به خاطر مسلمان شدن شكنجه‌هاى( كفار) را تحمل مى‌كرد. وى هرگز حاضر نشد كلمه‌اى به دل خواه آنان بر زبان آورد. شكنجه‌گر وى اميه بن خلف بود. بلال در اوج شكنجه شدن فرياد مى‌زد احد، احد. و وقتى وادارش كردند كه به نفع آنان شعار دهد پاسخ داد زبانم به اين سخنان نمى‌گردد! سرانجام وى را روى زمين كشيدند پوست گاوى بر او پيچيدند( تا همين كه پوست خشك شود بدنش شكنجه و آزار بيند). و سنگى بزرگ بر پيكرش نهادند. به او گفتند خداى تو لات و عزّى است. اما وى همچنان مى‌گفت احد، احد. ابو بكر از آنجا گذر مى‌كرد، پرسيد چرا اين برده را شكنجه مى‌دهيد؟ و او را به هفت اوقيه( هر اوقيه چهل درهم بوده است) خريد و در راه خدا آزاد كرد. آن گاه خدمت رسول خدا رسيد و( رفتار خشن كفار را با بلال- كه برده آنان بود-) گزارش داد. پيامبر فرمود( براى خريدن و آزاد كردنش) حاضرم با تو شريك شوم. ابو بكر گفت ديگر نياز نيست چون( من او را خريدم و) آزادش كردم.

اسم الکتاب : احاديث و قصص مثنوى المؤلف : فروزانفر، بديع الزمان    الجزء : 1  صفحة : 539
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست