را هزار بار خوشتر آيد تا مخفى باشد. اگرش
سلطان گويد برنجد كه برو مرا در من يزيد انداختى. گوهر را بگرفت. گفت خوب هست. گفت
خوب است بر آن هيچ زيادت نكرد.
لطيف هست. لطيف است و اللّه بر آن هيچ زيادت نكرد. گفت بشكن. او خود
پيشين خواب ديده بود. و دو سنگ با خود آورده و در آستين كرده بزد گوهر را خشخاش
كرد.
غريو و آه برآمد از همه. گفت چه آه است چه غريو است؟ گفت چنين گوهر
قيمتى را بشكستى؟ گفت امر پادشاه با قيمتتر است يا اين گوهر. سرها فرو كشيدند.
اين بار صد هزار آه از دل بر مىآرند كه چه كرديم. شاه سرهنگان جلاد را فرمود كه
از كنار بگيريد. تا كنار اين احمقان را پاك كنيد. اياز گفت اى شاه حليم، الْعَفُو
اوْلىَ. مقالات شمس، نسخه ولى الدّين، ورق 23- 22 [ص 193 قصص مثنوى]
مطابق مضمون خبرى است كه در ذيل شماره (320) آوردهايم.
[ص 183 احاديث مثنوى]
[1] - خداوند از صد قسمت رحمتش فقط يك قسمت را در دنيا
به جن و انس، پرندگان، حيوانات و حشرات عطا كرده است، تا بين خود با محبت و
مهربانى زندگى كنند و نود و نه قسمت ديگر را در آخرت به بندگان خويش اختصاص خواهد
داد.