[1] - وهب روايت كرده است( در زمان حضرت يونس، به علت
ايمان نياوردن قومش فرمان عذاب آمد و آن حضرت مأيوسانه از شهر خارج شد.) آن گاه
آسمان را ابرى سياه و هولناك فرا گرفت و دود غليظى متصاعد شد. به طورى كه شهر را
پوشانيد و همه جا تاريك شد. قوم يونس وقتى چنين ديدند باور كردند كه هلاكت و عذاب،
جدى است. به دنبال پيامبرشان يونس رفتند. ولى او را نيافتند. خداوند به دلشان
انداخت كه توبه كنند. و به آنها الهام كرد كه به سوى خدا باز گردند. آنها نيز با
همسران، فرزندان و چارپايانشان به زمين بلندى روى آوردند، در حالى كه لباسهاى مويى
و خشن پوشيده بودند. آن گاه به اظهار ايمان توبه پرداختند و نيت خود را با خداى
خويش خالص كردند. بين مادرها و فرزندها- چه از مردم و چه جنبندگان و چارپايان-
جدايى افكندند، در نتيجه ضجهها بلند شد. صداها اوج گرفت. و نالهها در هم آميخت. همگى
به گريه و زارى افتادند و گفتند خدايا، به آنچه حضرت يونس آورده است ايمان آورديم.
خداوند هم بر آنان رحمت آورد و
دعايشان را اجابت كرد. توبه آنان را پذيرفت و سايه عذاب را از سرشان برداشت.