كتاب در باره قصص انبياست عموماً. اما قسمت عمده آن تفسير سوره يوسف
و قصه يوسف و زليخاست. و در ابتداى آن قسمت نام مؤلف ابو القاسم محمود بن حسن
الجيهانى ياد شده. و از قول او نقل شده است كه:
شاگردان از من درخواستند تا ايشان را در قصه يوسف 7 تصنيفى
سازم اجابت كردم ... پس براى ايشان مجموعهاى ساختم به فارسى به طمع رهايش فردا
را. و سوره يوسف را بر چهل مجلس نهادم ... و من شاگرد وىام به كنيت ابو نصر و به
نام احمد (ابن محمد- در يك نسخه اين دو كلمه نيست) بن نصر البخارى- رحمة اللّه-
اين نسخه را به شهر بلخ نوشتم به تاريخ سنه خمس و ستين (يك نسخه ديگر: خمس و
سبعين) و اربعمائة. و بر اين خواجه آمدم به ترمذ و از وى دستورى خواستم. و مر
خواجه امام را شاگردى بود به شهر بلخ او را خواجه محمد گرگانى گفتندى. با وى
مقابله كردم ...
(خلاصه اين كه كتاب را از نو انشا كرده است.) ولى همين مرد هم
اشارهاى به پانصد سال پس از پيغمبر- ص- مىكند. كه ممكن است آن را تعبير مسامحه
آميزى از همان 475 دانست.
اين حكايت شتر نقاره خانه در نسخه ديگرى از تفسير سوره يوسف نيز كه
در كتاب خانه ديوان هند به نشان «دهلى 12 فارسى» مضبوط است در همين مورد مندرج
است. و اين كتاب حاوى اشعارى از بوستان و غزليات سعدى است. ولى ديرتر از قرن هشتم
تأليف نشده است. و انشاى آن با انشاى نسخه براون كه حكايت مزبور از آن نقل شده است
بسيار متفاوت است. اينك آن حكايت:
حكايت: كه به روزگار سلطان محمود بزرگى (برزگرى ظ) بود. و كشتهزار
خويش را پيوسته محافظت كردى بدانك طبلى ساخته بود. هر گاه كه چهار پايان در
كشتزار او رفتى آن طبل را فرو كوفتى تا آن چهار پاى برميدى و كشتزار او به سلامت
بماندى. مگر بارى اتفاق چنان افتاد كه سلطان محمود آنجا گذر كرد و بر در آن ده
نزول كرد. و اسبان و چهار پايان را رها كردند. ناگاه استرى پير از آن استران كه
كوس سلطان كشيدى در كشتزار اين بزرگ افتاد. بزرگ به قاعده خويش آن طبل را كوفتن
گرفت تا آن استر بگريزد. هر چند كه آن طبل را كوفت فايده نداد و استر نمىرميد. و
غلّه مىخورد. بزرگ منضجر شد. بيامد و با خود گفت ببينم كه چون است كه اين استر
نمىرمد؟ چون بيامد يكى را از جمله خربندگان ديد گفت اى جوانمرد، عجب مىدارم از
اين استر كه از اين