فرو ريخته بود بيافت. برگرفت و پيكر زشت و
ناباندام خود بدان بياراست. و چون زيبايى آن بال بديد زشتى خويش از ياد ببرد و از
همجنسان ببريد و به جمع طاووسان پيوست.
طاووسان كه آن تن ناساز و چهره بىشرم ديدند به آسيب منقار آن بال و
پر مستعار بكندند و شغال زشت اندام را وادار به گريز كردند. شغال كه در جمع
طاووسان قدر و منزلتى نيافته بود غرق اندوه گشت و به شتاب فراوان به سوى شغالان
باز گشت. شغالان هم روى دركشيدند و از وى برميدند. شغالى گفت اگر بدانچه بود و
داشتى قناعت مىورزيدى نه ضربت منقار طاووسان مىديدى و نه نفرت شغالان.