responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : احاديث و قصص مثنوى المؤلف : فروزانفر، بديع الزمان    الجزء : 1  صفحة : 201

اخَذَهُ الكَربُ وَ الغَمُّ وَ اتَاهُ جَالينُوسُ وَ نَظَرَ الَيه وَ جَسَّ بَطنَهُ وَ اعلَمَهُ انَّهُ لَم يَدخُل بَطنَهُ شَي‌ءٌ وَ لَا فَمَهُ فَلَم يَقبَل ذَلكَ منهُ فَلَمَّا رَآهُ لَا يَقبَلُ ذَلكَ وَ يَضطَربُ خَرَجَ عَنهُ وَ طَلَبَ حَيَّةً وَ حَمَلَهَا فى كيسٍ وَ رَجَعَ وَ قَالَ قَد جئتُكَ بدَوَاء القَي‌ء وَ سَقَاهُ شَيئاً وَ امَرَهُ ان يَتَقَيَّأَ بَعدَ ان يَعصبَ عَينَيه لئَلَّا يَرَى الحَيَّةَ اذَا خَرَجَت وَ ارسَلَ حَيَّةً في الطَّست وَ قَالَ نَجَوتَ الآنَ فَقَد خَرَجَت الحَيَّةُ من جَوفكَ فَلَمَّا نَظَرَ الرَّجُلُ الَى الحَيَّة افَاقَ مَكَانَهُ‌[1].

و اين حكايت با تفصيلى كه با كيفيت نقل آن در مثنوى مناسب‌تر مى‌نمايد در كتاب الفرج بعد الشدّة تأليف قاضى ابو على تنوخى آمده است بدين گونه:

وَ رُوىَ في الأَخبَار انَّهُ كَانَ فى بَني إسرَائيلَ رَجُلٌ فى صَحرَاءَ قَريبَةٍ من جَبَلٍ يَعبُدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فيَها اذ مَثُلَت لَهُ حَيَّةٌ وَ قَالَت قَد فَجَأَنى مَن يُريدُ قَتلى فَاجرنى اجَارَكَ اللَّهُ وَ اخبئنى قَالَ فَرَفَعَ ذَيلَهُ وَ قَالَ ادخلى فَتَطَوَّقَت عَلَى بطنه وَ جَاءَ رَجُلٌ بسَيفٍ وَ قَالَ يَا رَجُلٌ حَيَّةٌ هَرَبَت منِّى السَّاعَةَ ارَدتُ قَتلَهَا فَهَل رَأَيتَهَا فَقَالَ مَا ارى شَيئاً فَانصَرَفَ الرَّجُلُ فَقَالَ لَهَا العَابدُ اخرجى فَقَد امنت فَقَالَت بَل اقتُلكَ وَ اخرُجُ وَ قَالَ الرَّجُلُ لَيسَ هَذَا جَزَائى منكَ قَالَت لَا بدَّ قَالَ فَامهلينى حَتَّى آتَى سَفحَ هَذَا الجَبَل فَاصَلِّى رَكعَتَين وَ اعبُدَ اللَّهَ وَ احضُرَ لنَفسى قَبراً فَاذَا انزَلتُهُ فَشَأنُكَ وَ مَا تُريدينَ قَالَت افعَل وَ بَقيَت مُعَلَّقَةً بجسمه فَصَلَّى بسَفح الجَبَل وَ دَعَا اللَّهَ فَاوحَى اللَّهُ الَيه انِّى قَد رَحمتُ ثقَتَكَ بى وَ دُعَاءَكَ ايَّاىَ فَاقبَض عَلَى الحَيَّة فَانَّهَا تَمُوتُ فى يَدكَ وَ لا تَضُرُّكَ فَفَعَلَ ذَلكَ فَنَجَا وَ عَادَ الَى مَوضعه وَ تَشَاغَلَ بعبَادَته وَ وَقَعَت لى هَذه الحكَايةُ عَلَى سياقَةٍ اخرَى وَ ذَلكَ انَّ الرَّجُلَ خَبَأَ الحَيَّةَ فى جَوفه فَقَالَت لَهُ الحَيَّةُ اختَر منِّى احدى خَصلَتَين ان انكُتَكَ نُكتَةً فَاقتُلَكَ او اكرَثُ كَبَدَكَ فَتَلقَيهَا من اسفَلَ قطَعاً قَالَ وَ اللَّه مَا كَافَأتينى قَالَت فَلَم تَضَع المَعرُوفَ عندَ مَن لَا يَعرفَهُ وَ قَد عَرَفتُ مَا بَينى وَ بَينَ ابيكَ قَديماً وَ لَيسَ مَعى مَالٌ فَاعطيكَ وَ لَا دَابَّةٌ فَاحملُكَ فَبهَذا اكَافئُكَ قَالَ فَامهلينى حَتَّى آتَى سَفحَ الجَبَل وَ امَهَّدُ لنَفسى قَبراً فَبَينَمَا هُوَ يَمشى اذَا فَتىً حَسَنُ الوَجه طَيِّبُ الرَّائحَة حَسَنُ الثِّيَاب فَقَالَ لَهُ يَا شَيخُ مَا لى ارَاكَ مُستَسلماً للمَوت آيساً منَ الحَيَاة قَالَ مَن عَدُوٌّ فى جَوفى يُريدُ هَلَاكى فَاستَخرَجَ شَيئاً من كُمِّه فَدَفَعَهُ الَيه وَ قَالَ كُلهُ فَلَمَّا اكَلَهُ وَجَدَ مَغصاً شَديداً ثُمَّ نَاوَلَهُ اخرَى فَاكَلَهَا فَرَمَى بالحَيَّة من اسفَله قطَعاً فَقَالَ لَهُ مَن انتَ يَرحَمَكَ اللَّهُ فَمَا احَدَ اعظَمُ منَّةً عَليّ منكَ قَالَ انَا المَعرُوفُ الّذى صَنَعتَ‌[2]. الفرج بعد الشدة، طبع مصر 1903، ج 1، ص 48- 47 [ص 61 قصص مثنوى‌]


[1] - و اما نمونه‌اى از چاره‌جوييها و يافتن راه حل اين است كه گفته‌اند مردى همين كه از خواب بيدار شد به نظرش رسيد كه مارى در گلويش فرو رفته است.

به همين جهت نگران و مضطرب شد. جالينوس( حكيم يونانى) بالاى سرش آمد و شكمش را معاينه كرد و معلوم شد چيزى وارد دهان و شكمش نشده است. اما آن مرد سخن جالينوس را باور نمى‌كرد. حكيم براى نجات وى از آن اضطراب، به فكر چاره افتاد. ناگزير به جست و جو پرداخت تا مارى پيدا كرد و آن را در كيسه‌اى گذاشت و با خود آورد و به مرد گفت دوايى برايت آورده‌ام كه با خوردنش استفراغ خواهى كرد و آنچه وارد شكمت شده بيرون خواهد آمد. آنگاه به وى چيزى خورانيد تا قى كند و همزمان چشمانش را نيز بست تا بيرون آمدن مار را نبيند! سپس مار را از كيسه در آورد و درون تشت گذاشت و به او گفت هم اكنون نجات يافتى چون اين مار از شكمت بيرون آمد. مرد با ديدن مار نگرانيش رفع شد و به حال عادى باز گشت.

[2] - آورده‌اند كه مردى از قوم بنى اسرائيل در دامنه كوهى به عبادت خداى- عز و جل- مشغول بود. ناگهان مارى ظاهر شد و گفت يك نفر به من حمله كرده و در صدد قتل من است. پناهم ده و مرا مخفى كن. خداوند تو را در پناه خويش نگه دارد. عابد دامنش را بالا برد و گفت داخل شو. مار به دور شكم وى حلقه زد.

طولى نكشيد كه شخصى شمشير به دست سر رسيد و گفت به دنبال مارى هستم كه از دستم فرار كرده است. مى‌خواهم او را بكشم. آيا از اينجا رد نشده است؟

عابد جواب منفى داد و آن مرد باز گشت. آن گاه به مار گفت خطر رفع شد بيرون بيا. مار گفت اول تو را مى‌كشم بعد خارج مى‌شوم! عابد گفت عجبا اين شد نتيجه خدمتى كه به تو كردم! ولى مار همچنان در تصميمش جدى بود. عابد گفت پس لا اقل به من مهلت ده تا در كنار كوه دو ركعت نماز به جاى آرم سپس قبرى براى خود آماده كنم، همين كه وارد قبر شدم به تصميم خود عمل كن. مار در حالى كه همچنان دور شكم عابد حلقه زده بود موافقت كرد. عابد به دعا و نماز پرداخت و در چنين حالتى بود كه اين نداى غيبى را شنيد: به خاطر توكلى كه به خدا كردى دعايت مستجاب شد و مورد رحمت قرار گرفتى، هم اكنون مار را بگير. مرگ او در دست تو خواهد بود بدون آن كه بتواند به تو زيانى برساند. عابد همچنان كرد و به سلامت به عبادتگاه خويش باز گشت.

داستان به صورت ديگرى نيز آمده است و آن اين كه وقتى عابد، مار را پناه داد مار به وى گفت يكى از اين دو را انتخاب كن يا با ضربه سريع تو را بكشم و يا با تكه تكه كردن كبدت شاهد بيرون آمدن آن از شكمت باش! عابد گفت ولى اين پاداش نيكى من نيست. مار گفت چرا به كسى نيكى كرده‌اى كه او را نمى‌شناسى؟

البته از قديم من با پدرت آشنايى داشته‌ام. من اكنون مالى ندارم كه به عنوان پاداش به تو دهم، يا مركبى كه تو را بر آن سوار كنم. ناچار اين چنين كه گفتم به تو پاداش مى‌دهم! عابد كه چاره‌اى نديد گفت پس مهلتم ده تا به دامنه كوه بروم و قبرى براى خود آماده كنم. در اين اثنا جوان زيبا، خوش بو و خوش لباسى سر رسيد و گفت چرا تسليم مرگ شده‌اى و از زندگى نااميد گشته‌اى؟ عابد ماجرا را گفت. جوان چيزى از جيبش در آورد و به وى داد تا بخورد. همين كه خورد احساس درد شديدى كرد. باز از همان به وى خورانيد و متعاقبش مار( به هلاكت رسيد و) تكه تكه شده‌اش نقش بر زمين شد. عابد پرسيد خدايت رحمت كند تو كه هستى كه اين چنين نجاتم دادى؟ جوان پاسخ داد من عمل صالح تو هستم.

اسم الکتاب : احاديث و قصص مثنوى المؤلف : فروزانفر، بديع الزمان    الجزء : 1  صفحة : 201
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست