اسم الکتاب : پرتو ولايت المؤلف : معرفت، محمد هادى الجزء : 1 صفحة : 188
آن مؤمنانى
كه تو را پيروى كردهاند، بال خود را فروگستر* و اگر تو را نافرمانى كردند،
بگو:" من از آنچه مىكنيد بيزارم"* و بر [خداى] عزيز مهربان توكل كن».
به
دنبال اين دستور، پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود
كه طعامى فراهم كند و تمام بنى عبد المطلب را- كه در آن روز حدود چهل مرد بودند-
دعوت كردند.
پس
ازآنكه همه جمع شدند و غذا خوردند، حضرت ايستاد و فرمود: «اى فرزندان عبد المطلب،
به خدا سوگند در تمام عرب كسى را نمىشناسم كه هديهاى گرانبهاتر از آنچه من
آوردم، براى شما آورده باشد. من براى شما خير دنيا و آخرت را به ارمغان آوردهام و
خداوند به من دستور داده است كه شما را به سوى او بخوانم.
پس
هريك از شما براى كمك و همراهى من پيشقدم شود، او را برادر، وصى و جانشين خود قرار
مىدهم».
همه
لب فروبستند، ولى على عليه السّلام- كه دوازده يا سيزده سال بيشتر سن نداشت-
برخاست و گفت: «اى فرستاده خدا، من حاضرم ياورتان شوم».
پيامبر
صلّى اللّه عليه و آله سخنش را تكرار كرد و باز مولا على عليه السّلام گفت: «من
حاضرم». در مرتبه سوم، حضرت شانه او را گرفت و به خويشاوندانش گفت: «على، برادر
من، وصى من و جانشين من در ميان شماست، پس به سخنانش گوش دهيد و از او اطاعت
كنيد».
همه
خنيدند و سخن پيامبر را مسخره كردند. ابو لهب رو كرد به ابو طالب و گفت:
«ايشان
پسرت را امير بر تو قرار داد و در آينده بايد از پسرت شنوايى داشته باشى و از او
اطاعت كنى»[1].