كه در شورى پذيرفته شود يا خلافت بر وى روا باشد. اگر چنين
ادعا كنى مهاجران و انصار تكذيبت كنند مگر آنكه از قريشيان حجاز كسى را نشان دهى.
اما اين گفتهات كه
نوشتهاى «قاتلان عثمان را بما سپار» (بس عجيب است)، تو را با عثمان چه نسبتى است؟
چه، تو مردى از بنى اميه هستى، و پسران عثمان بدين (دادخواهى و قصاصطلبى)
شايستهترند. و اگر تو مىپندارى كه براى خونخواهى پدرشان از ايشان سزاوارتر و
قويدستتر هستى، نخست سر به فرمان من نه آنگاه آن گروه (قاتلان عثمان) را به
محاكمه نزد من آر (و دادخواهى از من كن) تا من، تو و ايشان را به راه حق وادارم. و
اما اين كه ميان شام و بصره، و بين طلحه و زبير (با خود) تفاوتى قايل شدهاى،
حقيقت امر در اين مورد يكى است[1]، زيرا بيعت
(با من) همگانى و فراگير بود و نظر خلاف كسى در آن راه ندارد و تجديد گزينشى در
كار نيست. اما دلسوزى تو بر عثمان و گمانت بر من و اين كه مرا در ماجراى عثمان
سهيم شمردى، اين سخن را بر پايه حقيقت عيان و بر مبناى علم يقين نگفتهاى[2]. اما درباره
برترى من در اسلام و خويشاونديم با پيامبر صلّى اللّه عليه و سلّم و شرف من در
قريش (كه بدان اقرار كردى)، به جان خودم اگر ياراى انكار اين مراتب را داشتى بىگمان
آن را نيز انكار مىكردى».
و به نجاشى فرمود به شعر
پاسخش گويد و او چنين سرود:[3] قصيده نجاشى
در پاسخ معاويه
دعن يا معاوى ما لن يكونا
فقد حقّق اللّه ما تحذرونا ...
اى معاويه آنچه را شدنى
نيست رها كن، به درستى خداوند آنچه را از آن پرهيز
[1] متن« ما الامر فيما هناك الّا واحدا» و در
شنهج[ ... الّا سواء جز آنكه يكسان باشد، نيست].
[2] متن و شنهج« و لا يقين الخبر» و در اصل[ و لا
بعين الخير].
[3] در شنهج و الكامل اضافه دارد:[ آنگاه نجاشى را
كه يكى از افراد قبيله بنى حارث بن كعب بود بخواند و بدو گفت: ابن جعيل شاعر مردم
شام است و تو شاعر عراقيانى، به اين مرد پاسخ ده. گفت: اى امير مؤمنان شعر او را
براى من بخوان تا بشنوم. فرمود: اينك شعر آن شاعر را به گوش تو مىرسانم، و نجاشى
در جوابش سرود:».