گروهى از كرده او خشمناك شدند كه آنان را نيز بكشت، و (ياران
عثمان) همگى شكست خوردند و على بر زمين مسلط شد، و اينك جز شام جايى نمانده است.
او شمشير بر كشيده و
گردابهاى مرگ را در مىنوردد تا بر شما بتازد، يا خداوند واقعهاى پديد آرد، و ما
كسى را نيرومندتر از معاويه براى پيكار با او نمىدانيم، پس بكوشيد [و بپاخيزيد]».
مردم، جز تنى چند از
پارسايان حمص، سخنش را پذيرفتند[1]، و
بپاخاستند و گفتند: خانههاى ما گورها و مساجد ماست و تو خود در آنچه صلاح بينى
داناترى (فرمان تو راست). شرحبيل به برانگيختن مردم ديگر شهرهاى شام پرداخت تا همه
را يكى پس از ديگرى برانگيخت و فارغ شد، و بر هر قومى درمىآمد سخن و نظرش را
مىپذيرفتند. نجاشى بن حارث[2] كه دوست او
بود (اين شعر را) به وى نگاشت:
نامه شعرى نجاشى به
شرحبيل
شرحبيل ما للدّين فارقت امرنا
و لكن لبغض المالكىّ جرير ...
شرحبيل، تو به خاطر دين
از (راه) ما جدا نشدى بلكه به خاطر دشمنى خود با جرير مالكى چنين كردى.
و به سبب دشمنييى كه
ميان او و سعد ره يافته است، (چنين موضعى گرفتى)، پس تو چون ساربانى حدى خوان شدى
كه خود شترى ندارد[3].
اگر بجيله با قريش
پرخاشگرى كند ترا بدان چه كار؟ بار الها اين ياورى و جانبدارى چه قدر بعيد و
ناهنجار است.
[1] متن« الّا نسّاك اهل حمص» و در شنهج[ الّا
نساكا من اهل حمص].
[2] در اصل چنين آمده ولى در ميان شعراى عرب معروف
به نجاشى حارثى است و نامش قيس بن عمرو بن مالك، از قبيله بنى الحارث بن كعب است.
وى از كسانى است كه امير مؤمنان على بن ابى طالب او را به سبب نوشيدن شراب حدّ زد
الشعر و الشعراء، 68 و الخزانة( 4: 368).
[3] در اصطلاح فارسى نظير آن است كه گويند: نان
خود مىخورد و حليم ديگرى را بر هم مىزند.- م.