و آن را پذيرفتهايم و هر يك از ما از آن جهت تن به داورى
قرآن سپرده و حكم آن را بر خود قبول كرده است كه پس از اين كشمكش عذرش نزد مردم
پذيرفته باشد. [و السلام.]» على به او نوشت: «اما بعد، آنچه تو را دلبسته دنيا
كرده است چنان كه از خود بىخود شده و بدان اعتماد كردهاى به تو پشت خواهد كرد و
از دستت خواهد رفت. پس به دنيا تكيه مكن كه سخت فريباست. و اگر از گذشته عبرت گيرى
آيندهات را حفظ كرده و از آنچه بدان اندرزت دادهاند سود جسته باشى. و السلام.»
عمرو پاسخش داد: «اما بعد، هر كس قرآن را پيشواى خود قرار داده است و مردم را به
پيروى از احكام آن بخواند داد ورزيده است: پس اى ابا الحسن شكيبا باش، من تو را به
هدفى جز آن كه قرآن تو را بدان رسانده است نمىرسانم[1].» اشعث بن قيس نزد على
آمد و گفت: [اى امير مؤمنان] مىبينم كه مردم از اين كه ما داورى قرآن را كه به
ما پيشنهاد شده است پذيرفتهايم خرسندند و بدان شادمانى مىكنند، اگر خواهى من نزد
معاويه روم و از او بپرسم چه مىخواهد؟
و پيشنهادش را بسنجم.
گفت: اگر خواهى نزدش برو. پس (اشعث) نزد او آمد و پرسش كرد و گفت: اى معاويه، به
چه منظور اين قرآنها را بر افراشتيد؟ گفت:
براى آنكه ما و شما به
آنچه خداوند در كتاب خود فرمان داده باز آييم. شما مردى را كه بدو رضايت داريد
بفرستيد و ما نيز مردى را از سوى خود مىفرستيم، آنگاه با آن دو شرط مىكنيم كه
فقط بدانچه قرآن مىگويد داورى كنند و از اين حد در نگذرند، و سپس آنچه را آن دو
بر آن اتفاق كردند مىپذيريم. اشعث گفت: اين سخن حقّ است. و نزد على بازگشت و
گفتار معاويه را به وى گزارش داد.
[1] متن« انا غير منيلك» و در شنهج( 1: 189)[ فانا
غير منيليك].