گوييا مىبينمش كه بر پشت مركب تيزگام بىآرام و بىنظير خود
سر برافراشته است، و همراه زبده سوارانش گردابهاى مرگ را در مىنوردد و در ميان
گرد آوردگاه بانگ يا محمد را برداشتهاند، شهسواران غزوههاى بدر و نضير و خيبر و
احد كه تيغ برّان آبديده را به خون سيراب مىكنند، و به جنگ حنين گروهى از احزاب
مخالف را كه پيامبرشان را محاصره كرده بودند به چابكى كشتند و از پاى در آوردند،
آنجا كه حتى پيرزالى نمىيارست نعش پسرش را بپوشاند. اگر سخن را به درازا كشاندم،
جانم فدايت، معذورم دار.
به پسر حرب بگو: چه كارى
خواهى كرد؟ آيا پايدارى مىكنى؟ يا ما تو را فرومايه ترسان گريزان از جنگ و
نامآوريها بخوانيم؟
يقين دارم اين قوم در
قرارگاهى كه او ايشان را گماشته پايدارى نكنند و ميدان را ته گذارند.
از اين رو چارهاى
نداريم جز آنكه شام را آشكار را به ترك گوييم، هر چند لافزن جوش و خروش بر آرد.
تبعيد ابن ضحّاك از
سوى معاويه
چون شاميان شعر او را
شنيدند وى را نزد معاويه آوردند و او كمر قتلش را بست، اما قوم وى او را تحت نظر
گرفتند و از شام تبعيدش نمودند و او به مصر رفت، و معاويه از تبعيد او پشيمان شد و
گفت: «به خدا، شنيدن گفته سلمّى[1] بر اهل شام
ناگوارتر از ديدار با على است، چه تأثير كلامى دارد؟- خدايش بكشد- اگر فراسوى
جابلقا هم جايى يابد (به قدرت كلام) بدان نيز رخنه كند[2].»
[1] مراد همين معاويّه بن ضحّاك، پرچمدار بنى سليم
است.- م.
[2] متن« لو اصاب خلف جابلق مصعدا نفذه» و در
شنهج[ لو صار خلف جابلق مصعدا لم يأمن عليا].