حمايت مردم شهر و ديار خويش است، اما اشتر و عدىّ به
فتنهانگيزى خشم آوردهاند و ديگران را تحريك مىكنند و جولان مىدهند كه خداوند،
ان شاء اللّه، فردا آن دو را نيز خواهد كشت. ابن خديج گفت: اگر مردان به ديده تو
همه يكسانند (و كشتگان ما و آنان سربسرند) به ديده ما چنان نيستند. معاويه از
(گفته) ابن خديج به خشم آمد. و حضرمى در اين باره به شعر گفت[1]:
معاوى قد نلنا و نيلت سراتنا
و جدّع أحياء الكلاع و يحصب ...
اى معاويه، ما و
بزرگانمان را گزندى سخت رسيد و دست قبايل كلاع و يحصب از پيكرشان جدا شد، بدانچه
بر سر ذى كلع، كه خدا از جوار رحمت خود دورش ندارد، آمد و آنچه از مصيبت قتل حوشب
بر همه يمانيان رسيد.
اى معاويه، آن دو چنان
مدافعان و رزماوران دليرى بودند كه خود بهتر مىدانى و من در اين آشكار گويى خود
دروغ و گزافى نمىگويم.
اگر به جاى هلاكت آن دو
فديه و قربانى پذيرفته مىشد، ما خود و پدر و مادرمان را فداى آن دو مىكرديم.
نيزههاى ما نيز جان
شهسواران آنها را كه مىخواستند بند از بند ما بگسلند، بگرفت، اما ابن قيس يا عدىّ
بن حاتم و اشتر نه چنانند كه شرنگ جانكاه نيستى را به سادگى بنوشند.
[گذر كردن اسود بر عبد
اللّه بن كعب در واپسين دم زندگى او]
سپس بر سر حديث عمر بن
سعد باز آمد. نصر، از عمر، از عبد الرحمن بن عبد اللّه[2] كه گفت:
عبد اللّه بن كعب[3] به روز
صفّين از پاى در آمد، و اسود ابن قيس[4]
در واپسين دم زندگى او كه هنوز اندك رمقى داشت بر او بگذشت و گفت: به خدا سوگند كه
از پا در آمدن (و احتضار) تو بر من بسى گران و ناگوار
[1] در شنهج[ و قال شاعر اليمن يرثى ذا الكلاع و
حوشب- و شاعر يمن در رثاى ذى الكلاع و حوشب گفت.]
[3] عبد اللّه بن كعب مرادى كه به روز صفّين كشته
شد و از ياران على بود- الاصابة، 4909 و در شنهج[ عبد اللّه بن بديل] آمده، عبد
اللّه بن بديل و برادرش عبد الرحمن بن بديل نيز هر دو در صفّين كشته شدند.