به جان خودم، كه چه به روز مالك بيارم! چه بسا شانهها و سر
شانهها را در هم شكستهام.
و چه بسا شهسواران را كه
من كشتهام و چه بسيار رزماوران و نيزهگذاران و شمشير زنانى را كه نابود كردهام[1].
و چه بسا مردانى را كه
به ميدان آمدهاند از پاى در آوردهام، آرى همه اين چنين به دام هلاك افتادند.
راوى گويد:
چون اشتر با نيزه بر او
تاخت عمرو جا ته كرد، آنگاه اشتر نيزهاى به چهره او زد ولى [نيزه] چندان كارگر
نيامد. عمرو (از درد) بيتاب شد و [لگام اسبش را كشيد و دست] بر رخسار خود نهاد و
گريزان به اردوگاه بازگشت.
جوانى از يحصبيان بانگ
بر آورد: اى عمرو تو معاف هستى، كه نيروى جوانى ندارى، اى حميريان[2] آن (نيروى
جوان كه) از شماست اينك با شما و در ميان شماست، پرچم را به من سپاريد[3]. آنگاه- وى
كه نوجوانى بود[4]- پرچم را
بگرفت و پيش تاخت و مىگفت:
ان يك عمرو قد علاه الأشتر
بأسمر فيه سنان ازهر ...
اگر اشتر با نيزه بلند و
ناوك دلدوزش بر عمرو چيره آمد.
به خدا، اينك به جان
خودم (فرصت پيكار با او) براى من مايه مباهات است، اى عمرو دريغ از آن سرزمين سبز
و خرم (كه به تو بخشيدهاند)[5].
اى عمرو، رزماورى حميرى
و يحصبى، با زخمهاى كارى كه مىزند، تو را از پيكار بىنياز مىدارد.