چون اين نامه به عمرو
رسيد آن را نزد معاويه آورد و گفت: «تو مرا بدين كار وا داشتى و اين نامهنگارى،
من و تو را از فرزندان عبد المطّلب بىنياز نكرد (و مرادمان از ايشان به حاصل
نشد)، و سپس گفت: «دل ابن عباس و على يكى است، هر دو زاده عبد المطّلب هستند، گر
چه او خشن است اما اين يك نرمشى نشان داده و نيز گرچه رفيقش در نظرش بزرگ و گرامى
است يا در بزرگنمايى او كوشيده ولى اندكى هم به ما نزديك شده و به صلح گرايشى
نشان داده است.» (پوشيده نماند كه) معاويه به ابن عباس نامه مىنوشت و او نيز با
زبانى نرم پاسخش مىداد و اين مكاتبات پيش از آن بود كه آتش پيكار بالا گيرد. چون
بسيارى از شاميان كشته شدند معاويه گفت:
«ابن عباس مردى قريشى
است، من پيرامون دشمنى بنى هاشم با ما به او نامهاى مىنويسم و وى را از پيامدهاى
اين جنگ مىترسانم شايد از ما دست بدارند (و جنگ تمام شود).» از اين رو به وى
نوشت: «اما بعد، شما اى گروه بنى هاشم در آزردن هيچ كس به اندازه آزردن ياران
عثمان بن عفّان شتاب نداريد تا آنجا كه طلحه و زبير را بدان سبب كه ستمى را كه بر
او رفته بود گران مىشمردند و به خونخواهى او برخاسته بودند، كشتيد. اگر اين همه
براى (جلوگيرى) از حكومت خاندان بنى اميّه است، پيش از اين نيز خاندان عدىّ و تيم[1] عهدهدار
حكومت شدند و [شما نه تنها با آنان به مقابله برنخاستيد] بلكه سر به فرمان آنها
سپرديد و اظهار اطاعت كرديد، و رويدادهايى پيش آمد كه آنها را به عيان ديدهاى، و
شد آنچه شد و اين جنگها برخى از ما و پارهاى از شما را به كام خود كشيده است،
چندان كه اينك سربسر شدهايم. همان چيزى كه شما را به طمع ما انداخته (يعنى حكومت-
م.) ما را نيز به طمع در شما واداشته است[2]
و همچنان كه (اينك) شما از تصرف داشتههاى ما مأيوس گشتهايد ما نيز از تصرف
داشتههاى شما اميد