عمرو مرا براى ديدار
خوانده است و من رد نمىكنم، و كدام كريمى[2]
است كه او را فرا نخوانند؟
او سوار بر اسبى نژاده،
باريك ميان، غرق در اسلحه كه به جولان در آيد[3] و منحرف نشود، روى
آورده است.
اگر نيزه در زير پرچم وى
به او اصابت كند به خاك در مىغلتد[4] و نيزههاى
جانشكار او را از پا مىافكند.
به زير ضربات تيغ
درخشانى چون شهاب و تيرهاى دلدوز «سباسب» پيكرش غرقه به خون مىشود.
عمرو نزد معاويه آمد و
با او به گفتگو پرداخت و گفت: امروز به مردى بر خوردم كه [او را[5]] آن سزد كه چون
خوشههاى انگورى كه در چرخشت بيفشرند، زير سم ستوران لگد كوب شود يا به گودالهاى
پست در افتد، وى ناشكيبا و كم حوصله و تند خشم است و چون زن داغديدهاى كه زبان
گرفته باشد پرگويى مىكند و كين مىتوزد- عمرو افزود- اينك وى در برابر ماست، به
خدا، چون جزّار[6]، (قصابى كه
اشتران را بكشد) با تيغى تيز و برّان و شمشيرى پهن ضربت مىزند، هر اسب رام نشدنى
را به گاه حمله بر مىجهاند و به تك در مىآورد. سپس (عمرو به ميدان بازگشت) و به
زير شكم اسب او در آمد و ضربتى بر او زد كه از اسب