خود را به ميان افكنده و دل بر قتل معاويه استوار كرده بود و
همچنان قرارگاه او را مىجست و پاى مردانگى مىفشرد تا نزديك او رسيد] (و) عبد
الله بن عامر (به نگهبانى او) ايستاده بود، [پس معاويه كسان را ندا داد: واى بر
شما، اگر در به كار بردن سلاح ناتوانيد سنگ و پاره سنگ در دهيدش] پس ياران معاويه
روى به عبد الله بن بديل نهادند و به زير باران سنگش گرفتند[1] تا به زيرش افكندند و
مرد كشته شد، آنگاه معاويه و عبد الله بن عامر به سوى وى آمدند [تا بر سر او
ايستادند]. عبد الله بن عامر دستار خود را بر چهره او گسترد و بر او دلسوزى كرد كه
[زان پيش] او را با وى دوستى و برادرى بود، معاويه گفت: رويش را بگشاى. [گفت: نه،
به خدا تا جان در بدن دارم چنين نكنم كه از آن (بر بىحميّتى من) داستان زنند.
معاويه گفت: رويش را بگشاى! كه ما بدين داستان نزنيم] و اينك من او را به تو
پيشكش كردم[2]. پس [ابن عامر]
چهره وى را بگشود و آنگاه معاويه گفت: سوگند به پروردگار كعبه كه اين سالار و
پيشاهنگ آن قوم بود.
بار الها مرا بر اشتر
نخعى و اشعث كندى (نيز) پيروز گردان. به خدا سوگند اين (مرد) را همانندى نبود چنان
كه شاعر گفته است[3]:
اخو الحرب ان عضّت به الحرب عضّها
و ان شمرت عن ساقها الحرب شمّرا ...
جنگاورى كه چون جنگ به
وى دندان نمايد وى جنگ را بگزد و چون جنگ دامن بر كمر زند او (پيشتر به جانبازى)
دامن همت بر كمر زند.
و چون ديدارش با مرگ به
اندازه بدستى مىرسيد[4] و بسى
نزديك مىشد وى
[1] متن« يرضخونه بالصّخر» و در شنهج[ فرضخه
الناس بالصّخر و الحجارة پس مردم به پرتاب سنگ و پاره سنگش گرفتند].
[2] متن« فقد وهبته لك» و در شنهج[ قد وهبناه لك
او را به تو پيشكش كرديم].
[3] سراينده اين شعر حاتم طايى است و اين ابيات از
قصيدهايست كه در ديوان او آمده- خمسة دواوين العرب- 122، 121
[4] متن« قدى الشّبر به اندازه يك وجب» و در اصل[
لدى الشّرّ به هنگام شر] و در شنهج[ قدى السير به اندازه يك تاخت] آمده و درست
همان است كه در متن آورديم.