سپس برخاستم، و معاويه
به عمرو بن عاص- كه در كنار وى نشسته بود- گفت:
هرگز نشد كه مردى از ما
با يكى از اينان كلمهاى سخن گويد و پاسخى خوب بشنود[1]، اينان را چه مىشود؟ خدا دست و
پايشان را از هم بگسلد[2] كه دلهاشان
جز به دل يك تن نمىماند[3].
[سفيران معاويه نزد
على]
نصر: سليمان بن ابى راشد[4]، از عبد
الرحمن بن عبيد ابى الكنود:
معاويه حبيب بن مسلمه
فهرى، و شرحبيل بن سمط، و معن بن يزيد بن اخنس سلمى را به سفارت گسيل داشت. پس
حضور على آمدند، و من نزد او بودم.
حبيب بن مسلمه خدا را
سپاس و ستايش كرد و سپس گفت:
اما بعد، همانا عثمان بن
عفان خليفهاى هدايت شده بود، به فرمان قرآن عمل مىكرد و در امر خدا نيابت
مىنمود. ولى زندگانى او بر شما گران، و مهلت عمرش به ديده شما طولانى آمد، از اين
رو بر سرش ريختند و او را كشتيد، پس قاتلان عثمان را به ما بسپار تا ايشان را به
قصاص او بكشيم. اگر مىگويى تو او را نكشتهاى از فرمانروايى بر مردم كنارهگير تا
كار ايشان به شورايى بين خودشان واگذار شود و هر كس همگان بر او اتفاق كردند
عهدهدار فرمانروايى مردم شود.
على عليه السلام به او
گفت: اى بى مادر، تو كيستى كه دم از فرمانروايى و
[1] متن از روى طبرى« ليس يكلّم رجل منّا رجلا
منهم بكلمة ...» و در اصل با كاستى و تحريف[ ليس يتكلم رجل منهم بكلمة]. اين
عبارت در شنهج نيامده است.
[2] متن از روى شنهج و طبرى« عضبهم اللّه» و
العضب، به معنى قطع است و در اصل به تحريف[ غصبهم]، نفرينى است كه به فارسى در
تداول عامه گويند: خدا تكهتكهاش كند.- م.
[3] يعنى همه چنان همدل و همزبانند كه گويى يك تن
بيش نيستند.- م.
[4] چنين است در اصل و در شنهج و در طبرى[ سليمان
بن راشد الازدى].