همانا من سنانم را نصيب مالك كردهام و چون مرا بخواند بدين
نيزه پاسخش گويم.
وه چه سوارى است كه طعن
نيزهام را به او ارزانى دارم.
سپس بر اشتر حمله آورد و
چون به وى نزديك شد اشتر بر روى اسب در پيچيد (و جا ته كرد)، وى سنانش را به جنبش
در آورد (و به سوى او افكند) كه بر خطا رفت، آنگاه اشتر بر اسب خود راست بنشست و
با نيزه بر او تاخت و مىگفت:
خانك رمح لم يكن خوّانا
و كان قدما يقتل الفرسانا ...
نيزهات به تو خيانت كرد
و خطا رفت در صورتى كه خيانتكار نبود و خطا نمىرفت و پيش از اين شهسواران را
مىكشت.
آن را به سوى بهترين عرب
قحطانى، به سوى شهسوارى كه سينه هماوردان را شكافته افكندى، (هماوردانى) كبود چشم
و خيرهسر كه هيچكدام ناتوان و ترسو نبودند.
پس او را بكشت، سپس
سوارى ديگر كه رياح بن عتيك[1] نام داشت
بيرون آمد و مىگفت:
مبارزه اشتر با رياح
بن عتيك
انّى زعيم مالك بضرب
بذى غرارين، جميع القلب ...
من حريف ضربه زدن به
مالك هستم كه شرافت خانوادگى و دليرى و حواس جمع دارم.
و داراى بازوانى ستبر و
سخت محكم[2] و پولادين
هستم.
و پارهاى روايت
كردهاند: «بازوانى سختپى و پيچيده[3]».