اسم الکتاب : ترجمه روضة کافي شيخ کليني المؤلف : آژير، حميد رضا الجزء : 1 صفحة : 444
دهم. ابراهيم گفت: او كيست كه شايد من به او تا دم مرگ خدمت
كنم؟ گفت: تو خود او هستى. ابراهيم نزد ساره رفت و به او گفت: همانا خداوند تبارك
و تعالى مرا خليل و دوست خود برگرفته است.
[590] سليم فرّاء از كسى
كه نامش را برده از امام صادق عليه السّلام مانند اين حديث را روايت كرده با اين
تفاوت: چون آن فرشته گفت كه پروردگارش مرا وارد آن ساخته ابراهيم دانست كه او ملك
الموت است و به او گفت: براى چه تو را فرستاده است؟ گفت: به مردى مژده رسانم كه
خداوند تبارك و تعالى او را دوست خود گرفته. ابراهيم گفت: اين مرد كيست؟ ملك الموت
گفت: از او چه مىخواهى؟ ابراهيم در پاسخ گفت: مىخواهم تا دم مرگ خدمتش كنم. ملك
الموت گفت: او خود تو هستى.
دعاى حضرت ابراهيم
عليه السّلام براى مؤمنين گناهكار
[591] ابو حمزه ثمالى از
امام باقر عليه السّلام روايت مىكند كه فرمود: روزى ابراهيم عليه السّلام بيرون
رفت و با شترى گردش مىكرد تا به پهن دشتى گذر كرد، ناگاه ديد مردى ايستاده نماز
مىخواند كه طول قامت او تا آسمان كشيده شده و جامه موئينى بر تن دارد.
ابراهيم عليه السّلام
ايستاد و از وضع آن مرد شگفت زده شد و در انتظار ماند تا او نمازش را به پايان
برد، و چون نماز او به درازا كشيد ابراهيم عليه السّلام او را با دست تكان داد و
فرمود: با تو كارى دارم نمازت را سبك كن. آن مرد نمازش را سبك برگزار كرد و
ابراهيم عليه السّلام نزد او نشست فرمود: براى چه كسى نماز مىخوانى؟ او گفت: براى
خداى ابراهيم. ابراهيم عليه السّلام پرسيد: خدايا ابراهيم كيست؟ پاسخ داد: آنكه تو
و مرا آفريده. ابراهيم عليه السّلام فرمود:
شيوهات را [در عبادت]
پسنديدم، و مايلم در راه خدا برادر تو باشم. خانهات كجاست كه هر گاه خواستم به
ديدارت آيم. او گفت: خانه من پشت اين آب است (و با دست به دريا اشاره كرد) و
نمازگاه من همين جاست، و هر گاه بخواهى مىتوانى مرا همين جا ديدار كنى، ان شاء
اللَّه. او سخن خود را ادامه داد و به ابراهيم گفت: آيا نيازى دارى؟ ابراهيم عليه
السّلام فرمود: آرى، گفت: نيازت چيست؟ ابراهيم عليه السّلام فرمود: آرى، گفت:
نيازت چيست؟ ابراهيم عليه السّلام فرمود: اينكه تو دعا كنى و من به دعاى
اسم الکتاب : ترجمه روضة کافي شيخ کليني المؤلف : آژير، حميد رضا الجزء : 1 صفحة : 444