اسم الکتاب : ترجمه روضة کافي شيخ کليني المؤلف : آژير، حميد رضا الجزء : 1 صفحة : 418
نوزاد از او باشد و لذا در پى قابلههاى آن زمان فرستاد و
آنها در كار خود چنان ماهر بودند كه هر چه در رحم زن بود مىفهميدند.
آنها مادر ابراهيم را
معاينه كردند و خداى عزّ و جلّ آن بچّه را كه در رحم بود به پشت چسباند و گفتند:
ما در شكم او چيزى نمىيابيم. در علمى كه آزر [در باره اين كودك] تحصيل كرده بود
اين مطلب هم بود كه اين نوزاد به آتش خواهد افتاد ولى دنباله آن را كه خدا او را
از اين آتش رهايى خواهد بخشيد نمىدانست.
چون مادر ابراهيم او را
به دنيا آورد آزر خواست نوزاد را نزد نمرود برد تا او را بكشد.
زنش گفت: پسرت را نزد
نمرود نبر تا او را بكشد، بگذار من خودم او را به يكى از غارها برده و در آن جا
بگذارم تا زمان مرگش فرا رسد، و تو به دست خود فرزندت را نكشته باشى. آزر به او
گفت: او را ببر.
امام عليه السّلام
فرمود: زن آزر او را برد و در غارى پنهان كرد و به او شير داد، و سنگى بر درب آن
غار نهاد و برگشت و خداوند خوراك ابراهيم را در انگشت ابهامش جارى فرمود و ابراهيم
آن را مىمكيد و شير از آن مىجوشيد، و در يك روز به اندازه يك هفته بچههاى ديگر
و در يك هفته به اندازه يك ماه بچّههاى ديگر رشد مىكرد، و تا زمانى كه خدا
مىخواست به همين وضع گذارند. سپس مادرش به پدرش گفت: كاش به من اجازه مىدادى تا
نزد اين بچّه روم. گفت: برو. مادرش به غار رفت و بناگاه ديد كه ابراهيم زنده است و
دو چشمش چونان دو چراغ مىدرخشد. امام عليه السّلام فرمود: مادرش او را در بر گرفت
و به سينه چسباند و او را شير داد و برگشت. آزر از حال كودك پرسيد. مادر ابراهيم
گفت: من او را زير خاك كردم و برگشتم. مدّتى گذشت و گاها مادر ابراهيم به بهانه
كارى از خانه بيرون مىرفت و خود را پنهانى به ابراهيم مىرسانيد و او را در آغوش
مىكشيد و شيرش مىداد و برمىگشت، و چون به راه افتاد همچون گذشته به ديدار او
مىرفت و با او به همين ترتيب رفتار مىكرد، و اين بار هنگامى كه خواست بازگردد
ابراهيم دامنش را گرفت، مادر ابراهيم گفت: اى كودك چه مىخواهى؟ ابراهيم گفت: مادر
جان! مرا با خودت ببر. مادر ابراهيم گفت: پسرم بگذار تا در اين باره با پدرت مشورت
كنم.
اسم الکتاب : ترجمه روضة کافي شيخ کليني المؤلف : آژير، حميد رضا الجزء : 1 صفحة : 418