responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : أسرار آل محمد عليهم السلام المؤلف : سليم بن قيس الهلالي    الجزء : 1  صفحة : 602

گفت: اى ابان، كجا رفته‌اى؟! اوّلا على عليه السّلام همراه مردمى نبود كه به ابو بكر دستور داد تا برايشان نماز بخواند[1]، آن حضرت با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود و پرستارى او را مى‌كرد. آن حضرت به على عليه السّلام وصيت مى‌نمود و على عليه السّلام هم نمازهايش را همراه حضرت مى‌خواند.

و ثانيا اين نماز براى ابو بكر هم به انجام نرسيد. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بيرون آمد و ابو بكر را عقب زده‌[2] و خود براى مردم نماز خواند[3].


[1] البته اين بعنوان فرض است، يعنى اگر فرض كنيم پيامبر صلى اللَّه عليه و آله چنين دستور داده باشد. و در واقع اين نظر حسن بصرى است.

[2]« ب»: بخدا قسم پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بيرون آمد و ابو بكر را از محراب كنار زد و ...

[3] در اينجا مناسب است جريان كامل نماز ابو بكر را نقل كنيم. در بحار: ج 28 ص 110 و ج 8 قديم ص 25 از حذيفة بن يمان در نقل وقايع روزهاى آخر عمر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله چنين نقل مى‌كند:

بلال مؤذن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود و در وقت هر نماز اذان مى‌گفت. اگر آن حضرت قدرت بيرون رفتن داشت او را كمك مى‌كردند و بيرون مى‌آمد و براى مردم نماز مى‌خواند، و اگر نمى‌توانست به على بن ابى طالب عليه السّلام دستور مى‌داد و آن حضرت براى مردم نماز مى‌خواند. در آن بيمارى على بن ابى طالب عليه السّلام و فضل بن عباس دائما كنار حضرت بودند.

آن شبى كه افراد تحت فرمان اسامه وارد مدينه شدند، هنگام صبح بلال اذان گفت و طبق عادت آمد تا به آن حضرت اعلان نماز را خبر دهد. ولى ديد بيمارى حضرت شدت يافته و از ورود او جلوگيرى شد.

از سوى ديگر عايشه، به صهيب دستور داد تا سراغ پدرش ابو بكر برود و او را آگاه كند كه بيمارى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شدت يافته و نمى‌تواند به مسجد برود، و على بن ابى طالب هم مشغول امور آن حضرت و مشاهده اوست و نمى‌تواند براى نماز جماعت حاضر شود. تو به مسجد برو و براى مردم نماز بخوان چرا كه اين حالى است كه برايت گوارا خواهد بود و بعد از اين هم دليلى براى تو خواهد بود».

حذيفه مى‌گويد: مردم در مسجد منتظر پيامبر يا على عليهما السّلام بودند كه طبق عادت روزانه ايام بيمارى حضرت برايشان نماز بخوانند. در همين گير و دار بودند كه ابو بكر وارد مسجد شد و گفت:« بيمارى پيامبر شدت يافته و به من دستور داده براى مردم نماز جماعت بخوانم»! يكى از اصحاب گفت: چگونه تو چنين حقّى دارى در حالى كه تو از لشكر اسامه هستى. بخدا قسم هرگز كسى را نمى‌شناسم كه سراغ تو فرستاده باشد و نه به تو دستور نماز داده باشد.

سپس بلال مردم را مورد خطاب قرار داد و گفت:« همچنان بمانيد- خدا شما را رحمت كند- تا من از پيامبر در اين باره اجازه بگيرم». سپس به سرعت آمد و درب خانه را به شدت كوبيد. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله صداى در را شنيد و فرمود: اين در زدن شديد چيست؟ ببينيد چه خبر است؟! فضل بن عباس بيرون آمد و درب را باز كرد و با بلال مواجه شد. پرسيد: بلال چه خبرى دارى؟

بلال گفت: ابو بكر وارد مسجد شده و جلو رفته و در جاى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ايستاده و چنين گمان مى‌كند كه آن حضرت به او اين دستور را داده است. فضل گفت: مگر ابو بكر در لشكر اسامه نيست؟! بخدا قسم اين همان شرّ عظيمى است كه ديشب وارد مدينه شده است. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اين خبر را به ما داده است.

فضل بن عباس وارد خانه شد و بلال را هم همراه خود برد. حضرت پرسيد: بلال، بيرون چه خبر است؟ بلال خبر را براى آن حضرت بيان كرد. حضرت فرمود:« مرا بلند كنيد، مرا بلند كنيد، مرا به مسجد ببريد.

قسم به آنكه جانم بدست اوست براى اسلام بلا و فتنه عظيمى نازل شده است».

سپس بيرون آمد در حالى كه سر مبارك را بسته بود و بين على عليه السّلام و فضل بن عباس قرار گرفته بود و پاهاى مباركش به زمين كشيده مى‌شد و به اين صورت وارد مسجد شد. در همين حال ابو بكر در محراب حضرت ايستاده بود، و عمر و ابو عبيده و سالم و صهيب و افرادى كه شبانه وارد مدينه شده بودند اطراف ابو بكر را گرفته بودند، و اكثر مردم از خواندن نماز خوددارى كرده بودند تا ببينند بلال چه خبرى مى‌آورد.

وقتى مردم ديدند پيامبر صلى اللَّه عليه و آله وارد مسجد شد و آن طور حالت سختى از بيمارى دارد، اين مطلب را بسيار بزرگ شمردند.

پيامبر صلى اللَّه عليه و آله جلو رفت و ابو بكر را از پشت سر كشيد و او را از محراب دور كرد. ابو بكر و افرادى كه با او بودند پشت سر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله متوارى شدند. مردم آمدند و پشت سر آن حضرت به نماز ايستادند در حالى كه حضرت نشسته بود و بلال براى مردم تكبير مى‌گفت تا نماز حضرت پايان يافت.

بعد حضرت نگاهى كرد و ابو بكر را نديد. لذا فرمود: اى مردم، آيا از پسر ابو قحافه و اصحابش تعجب نمى‌كنيد كه آنها را فرستادم و زيردست اسامه قرار دادم و به آنان دستور دادم به سمتى كه فرستاده شده‌اند بروند، ولى آنان مخالفت كردند و براى ايجاد فتنه به مدينه برگشتند؟ بدانيد كه خداوند آنان را در فتنه انداخته است.

اسم الکتاب : أسرار آل محمد عليهم السلام المؤلف : سليم بن قيس الهلالي    الجزء : 1  صفحة : 602
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست