اسم الکتاب : أسرار آل محمد عليهم السلام المؤلف : سليم بن قيس الهلالي الجزء : 1 صفحة : 559
ابو بكر پسر عموى عمر را كه به او «قنفذ» گفته مىشد سراغ
حضرت فرستاد و به او گفت: اى قنفذ، سراغ على برو و به او بگو: «خليفه پيامبر را
اجابت كن»! قنفذ رفت و پيام را رسانيد. امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «چه زود
بر پيامبر دروغ بستيد، پيمان را شكستيد و مرتد شديد. بخدا قسم، پيامبر صلى اللَّه
عليه و آله غير مرا خليفه قرار نداده است. اى قنفذ باز گرد كه تو فقط پيام رسانى.
به او بگو: على به تو مىگويد: «بخدا قسم پيامبر ترا خليفه قرار نداده[1] و تو خوب
مىدانى كه خليفه پيامبر كيست»! قنفذ نزد ابو بكر بازگشت و پيام را رسانيد. ابو
بكر گفت: «على راست مىگويد، پيامبر مرا خليفه خود قرار نداده است»! عمر غضبناك شد
و از جا جست و بپا ايستاد. ابو بكر گفت: «بنشين». سپس به قنفذ گفت: «نزد على برو و
به او بگو: امير المؤمنين ابو بكر را اجابت كن»! قنفذ آمد تا نزد على عليه السّلام
وارد شد و پيام را رسانيد. حضرت فرمود: «بخدا قسم دروغ مىگويد. نزد او برو و به
او بگو: بخدا قسم نامى را كه از آن تو نيست بر خود گذاشتهاى، تو خوب مىدانى امير
المؤمنين غير توست».
قنفذ بازگشت و به ابو
بكر و عمر خبر داد. عمر غضبناك از جا برخاست و گفت: «من ضعف عقل و ضعف رأى او را
مىشناسم!! و مىدانم كه هيچ كار ما درست نمىشود[2] تا آنكه او را بكشيم!! مرا رها كن تا
سر او را برايت بياورم»!! ابو بكر گفت: «بنشين»، ولى عمر قبول نكرد، و ابو بكر او
را قسم داد تا نشست. سپس گفت: اى قنفذ، نزد او برو و به او بگو:
«ابو بكر را اجابت كن».
قنفذ آمد و گفت: «اى
على، ابو بكر را اجابت كن». على عليه السّلام فرمود: «من مشغول كار ديگرى هستم، و
كسى نيستم كه وصيّت دوستم و برادرم را رها كنم و سراغ ابو بكر و آن ظلمى كه بر آن
اجتماع كردهايد بيايم»[3].