است كه براى سلطه جويى و انگيزه هاى منحرف و
دنيايى كه از آن تحذير نمودهاند جمع آورى ثروت و مال و قدرت طلبى و طاغوت گرايى
است و بالاخره دنيايى است كه انسان را از حق تعالى غافل كند.[1]
... يا حكومتهاى موروثى مثل سلطنت؛ اين سلطنتهاى موروثى كه از جملهى
ارتجاعىترين و عقبافتادهترين و منحطترين شيوههاى حكومتى دنيا، همين حكومتهاى
موروثى است. يك بچه كوچكى، يك انسان نالايقى، يك آدم نامناسبى، ناشايستى، تصادفاً-
مثل آن افسانههاى قديمى كه بازِ دولت بر سر يك آدمى تصادفاً مىنشست- تصادفاً اين
در رأس يك مقام به اين عظمت قرار مىگيرد؛ اين، خب در دنيا معمول است.[2] ماهيت امامت، با ماهيت سلطنت،
مغاير و متفاوت و مناقض است. اين دو ضدّ همند. امامت، يعنى پيشوايىِ روحى و معنوى
و پيوند عاطفى و اعتقادى با مردم. اما سلطنت، يعنى حكومت با زور و قدرت و فريب؛
بدون هيچگونه علقهى معنوى و عاطفى و ايمانى. اين دو، درست نقطهى مقابل هم است.
امامت، حركتى در ميان امت، براى امت و در جهت خير است. سلطنت، يعنى يك سلطهى
مقتدرانه عليه مصالح مردم و براى طبقات خاص؛ براى ثروتاندوزى و براى شهوترانى
گروه حاكم. آنچه كه ما در زمان قيام امام حسين مىبينيم، دومى است، نه آن اوّلى.
يعنى يزيدى كه بر سر كار آمده بود، نه با مردم ارتباط داشت، نه علم داشت، نه
پرهيزگارى و پاكدامنى و پارسايى داشت، نه سابقهى جهاد در راه خدا داشت، نه
ذرّهاى به معنويات اسلام اعتقاد داشت، نه رفتار او رفتار يك مؤمن و نه گفتار او
گفتار يك حكيم بود. هيچ چيزش به پيامبر شباهت نداشت. در چنين شرايطى، براى كسى مثل
حسينبنعلى- كه خود او همان امامى است كه بايد به جاى پيامبر قرار گيرد- فرصتى
پيش آمد و قيام كرد.[3]