گفت: «اگر من از تو بپرسم كه اين راديو چطور
كار مىكند، تو مىتوانى مثل خيلى از مردم كه فكر مىكنند پاسخشان بسيار خوب،
كافى و مناسب است رفتار كنى و چگونگى روشن و خاموش شدن، راديو را به من نشان دهى،
اينطور!»
او اولين دكمه را فشار داد و راديو روشن شد، سپس سوئيچ ديگرى را
چرخاند و ايستگاه راديويى خاصى را پيدا كرد و با لبخند گفت:
«ببين راديو اينطور كار مىكند، دكمه روشن و خاموش كننده، كنترل
صدا، موجياب و همين، اغلب آدمها پس از گرفتن اين پاسخ تشكر مىكنند، توضيح
بيشترى نمىخواهند و فكر مىكنند به اطلاعات ديگرى راجع به عملكرد راديو، احتياج
ندارند. از طرفى، پاسخ من نيز درست و مناسب است، اما براى ذهن يك فرد پرسشگرِ
كنجكاو، چندان راضى كننده نيست و او مىخواهد عملكرد دقيق راديو را بداند.»
سپس او جعبه راديو را باز كرد و چيزهايى را به من نشان داد كه تا آن
موقع هرگز نديده بودم، يك جنگل كوچك و انبوه از سيمها و لولههاى ريز و درهم و
چيزهايى كه به يكديگر لحيم شده بودند و هميشه از چشم من پوشيده بودند. سپس او،
همان پاسخ دقيق و موشكافانهاى را كه در ابتداى سخنش گفته بود، بيان كرد. خيلى
جالب بود، چون چيزهايى كه او تعريف مىكرد براى من مانند اسرارى جادويى بود، او
درباره امواج راديويى و فركانسهاى مختلف، آنتن و چيزهاى ديگر صحبت كرد، حتى