ملت اسلام، كوچك و بزرگ، شهرى و روستائى،
دارا و ندار؛ باين عظمت خدائى اقرار نموده و درمقابل اين بزرگى زانو بزمين زده سر
تعظيم خم ميكند! ملت اسلام در هر پيشآمدى بتو متوجه شده و در هر مصيبتى چشمش را
بتو دوخته، سعادت و خوشبختى، رستگارى و رهائى خود را دردست تو ميداند، آرزوهايش
بتو بسته است و آرامشش توئى، با اينحال اگر (براى مدتى كه از يك چشم بهمزدن بيشتر
نبوده و از گردش بيك پهلو تجاوز نكند) ملت را بحال خود گذاشته و بآنها توجه نداشته
باشى، افكارشان پريشان ميشود و دلهايشان از بيم بلرزه درميآيد و پايه ايمانشان سست
ميگردد. چرا؟ چون توده نادان در معتقدات خود جز استقامت و ثبات قدمى كه طبقه دانا
در عقايدش نشان ميدهد، دليلى ندارد، هرگاه طبقه علماء در انجام وظيفهايكه برعهده
دارند سستى كنند، يا در نهى از منكر كوتاهى نمايند، توده عامى دچار ترديد و
بدگمانى شده و هركسى از دين بيرون رفته و به عقائد اوليه خود برميگردد و از راه
راست منحرف ميشود. پس از اين مقدمات، متذكر ميشود كه ملت ايران با همه مشكلات سختى
كه دامنگيرش گشته، مشكلاتى كه سبب شده است كفار بر كشور اسلامى دست يافته و
بيگانگان بحقوق مسلمانان دست بياندازند، و با اين حال تو را ساكت ديده و مىبينند،
با مسئوليت بزرگى كه در عهده دارى بيارى آنها برنمىخيزى، از خرد بيگانه شده و
مشاعرش را از دست داده و در سر دوراهى شك و يقين، انكار و قبول مانده، نميداند چه
بكند و راهش از كدام سمت است؟ مانند مسافرى كه در شب تاريك خط سير خود را گم كرده
گاهى از چپ و گاهى از راست ميرود، در وادى پهناور خيالات گوناگون متحير مانده،
چنان دچار يأس و نوميدى شده و چنان راه چاره برويش بسته است كه نزديك است گمراهى
را بر رستگارى ترجيح دهد و از شاهراه سعادت منحرف شده اسير هوا و هوس گردد!
ايرانيان همگى مات و مبهوت مانده، از هم ميپرسند: چرا حضرت حجةالاسلام در مقابل
اين حوادث سكوت نموده؟، كدام پيشآمد ايشان را از يارى دين بازداشته،