اسم الکتاب : مى شكنم در شكن زلف يار المؤلف : سروقامت، حسين الجزء : 1 صفحة : 50
فقط يك قدم!
حاج آقا؛ سلام!
من از شما خواهش مىكنم نامه مرا بخوانيد و جز خواندن اين نامه
انتظار ديگرى از شما ندارم. حاج آقا! از اينكه وقت شما را مىگيرم، مرا ببخشيد.
من بچه ملايرم. دانشجوى ورودى همين ترم. هنوز هم با دانشگاه چندان
آشنا نشدهام. جريانى براى من اتّفاق افتاده كه دوست دارم براى شما تعريف كنم.
حدود يك سال پيش در محله ما و در همسايگى ما خانوادهاى بودند كه خدا
تنها يك دختر به آنها داده بود. پدر خانواده عمرش را به شما داد و مادر هم پس از
مدتى زن يك مرد نهاوندى شد و از ملاير رفت نهاوند.
اين دختر كه حدود هجده سال از عمرش مىگذشت در ملاير به دايىهايش
سپرده شد. دايىها آدمهاى بىمسئوليتى بودند و توجهى به اين دختر جوان نداشتند.
اسم الکتاب : مى شكنم در شكن زلف يار المؤلف : سروقامت، حسين الجزء : 1 صفحة : 50