اسم الکتاب : مى شكنم در شكن زلف يار المؤلف : سروقامت، حسين الجزء : 1 صفحة : 110
سادگان بىنقاب، نقابداران زيرك
در آن شب گرم تابستان، خسته از تلاشى سخت و مدام، هر چه كوشيدم خوابم
نبرد. ديدار او خواب را كه از من گرفته بود، هيچ ... كشانده و برده بود مرا تا
دوران طلايى و پرخاطره كودكى. آن روزها كه بىخبر از غصّه بزرگترها، همنواى كودكان
ديگر، طول كوچهها و خيابانها را گز مىكرديم و مىگفتيم:
بارون مىآد چر چر
پشت خونه هاجر
چه روزهاى شاد و مفرحى! خاطره شيرين آنها، امروز نيز گرمابخش دل
برناى ماست ... راستى شما هم با دوران كودكى خود انسى داريد؟ يا هر از گاهى با
مطالعه ادبيات كودكان و نوجوانان، پلى به عالم خردسالى خويش مىزنيد؟ اصلًا با
چنين مقولهاى در ايران و ساير نقاط جهان آشناييد؟
مثلًا فكر مىكنيد ممكن است كارتون «سيندرلا»، بيانگر همان قصّه «ماه
پيشونى» خودمان باشد؟! يا كارتون «بند انگشتى» برگرفته از قصّه
اسم الکتاب : مى شكنم در شكن زلف يار المؤلف : سروقامت، حسين الجزء : 1 صفحة : 110