دموكراسى به عنوان يك انديشه سياسى و نيز نوعى سازوكار و نظام اداره
جامعه، از معدود مفاهيم سياسى ديرپاى فلسفه سياسى است كه به ويژه در دو سده اخير
شاهد رونق و ترويج اين فلسفه و نظام سياسى مىباشيم. اين مفهوم به مثابه يكى از
استوارترين و پابرجاترين مفاهيم سياسى در عمر طولانى خويش، تحولات و فراز و
نشيبهاى بسيار به خود ديده است و به قاطعيت مىتوان گفت بشريت مدرن هنوز در
استفاده از اين مفهوم جنجالبرانگيز و آرامشخيز، به اجماع نظر و توافق دست نيافته
است. به قول ديويد هلد تاريخ انديشه دموكراسى، بغرنج و تاريخ دموكراسى، گيجكننده
است. بسيارى بر اين باورند كه اين مفهوم، مبهم و واجد تناقضاتى چند است و نظام
سياسى مبتنى بر آن نيز داراى معايب متعددى است. اگر چه انديشمندانى مانند فوكوياما
با فروپاشى شوروى و تضعيف ايدئولوژيهاى رقيب دموكراسىهاى ليبرالى، معتقدند كه
ليبرال دموكراسى شكل نهايى حكومت در جوامع بشرى است.
بسيارى از انديشمندان غرب هم، دموكراسى را نظامى واجد معايب مىدانند
اما