نظريهپردازىشان، با آنچه كه اكنون
«فمينيسم جنسى» ناميده مىشود، وجه اشتراك دارند.
اگر چه فمينيسمهاى جنسى در تحليل نهايى مطابق دستور كار سياسى خاص
خود- هر چيزى از موارد مربوط به جنسيت، خانواده و بچهها گرفته تا موارد مربوط به
نظام اخلاقى متّحد و چندمليتى يا مسائل محيطى- با هم فرق مىكنند، تقريباً هر نوع
فمينيسمى كه امروزه باقى مىماند را مىتوان بهعنوان بخشى از فمينيسم جنسى
طبقهبندى كرد[1]. فمينيسم
جنسى ادعا مىكند كه ساختار «جنس» براى همه ابعاد زندگى شخصى و سياسى انسان ضرورى
است. همچنين تا زمانىكه فرد عينك «جنسبينى» نگذارد، قادر نخواهد بود كه اين
حقيقت را ببيند، چه برسد به اينكه بر آن غلبه كند، اين حقيقت كه «مشكلات زنان»
همگى از درون نيستند بلكه تا ميزان زيادى از خارج تحميل مىشوند؛ و «وضعيت زنان»
را مىتوان با مسائلى توضيح داد كه وابسته به جامعهشناسى هستند. (سازمانها،
نقشها، هنجارها، ارزشها و فرآيندهاى اجتماعى شدن).
فمينيسم جنسى، ظلم را در همه جا پيدا مىكند. «جنس» واژهاى است كه
فمينيستها آن را مرسوم كردند تا جنبههاى اجتماعى تفاوت جنسى ناديده گرفته نشود.
يادگيرى چگونگى استفاده از «عينك جنسبينى» براى «درست ديدن» همه ساختارهاى سياسى،
قانونى، اجتماعى و همه اعمال
[1] - حتى كريستينا هاف- سامرز كه خود را فمينيست
مىخواند، خود را فمينيست غيرجنسى معرفى كرد و اين كار را انجام داد.