نمىكرد. اين زوج بدون هدف، به تلويزيون
خيره مىشدند و اخبار تماشا مىكردند. آمار طلاق به سرعت افزايش مىيافت.
بدتر آنكه اگر اين زن «مدرن» متأهل نباشد، به او مىگويند كه هرگز
متأهل نخواهد شد. گذشته از «كمبود مرد»، همه مردان نيز زنان جوانى را مىخواستند
كه در خانه بمانند و از آنها مراقبتكنند، نه زنان سى و چند ساله شاغلى كه بيش از
آنها پول درمىآورند. اين زن بين شتاب ديوانهوار براى حركت به سوى اوج حرفهاش و
پوشيدن لباسهاى تجملى براى شكار مردان، از مادرش مىشنيد كه واقعيتى را به او
گوشزد مىكرد؛ «ساعت بيولوژيكى او در حال حركت است.» ترس از عدم موفقيت، باعث
ايجاد ناراحتىهايى شد كه بر ذهن زنان آمريكايى در دهه نود سايه افكند و طبق گفته
فالودى، او (و مردى كه با او ازدواج مىكرد يا مردى كه او بهدنبالش بود.) كس
ديگرى را براى سرزنش كردن غير از فمينيسم نداشت. زنان و مردان خواهان بازگشت به يك
دوره سادهتر و سنتىتر بودند، دورهاى قبل از فمينيسم.
همه اينها، بهگفته فالودى «واكنش افراطى» است. مردان واكنش افراطى
نشان مىدهند، چون «مىفهمند»؛ يعنى آنها از فمينيسم مىترسند.
مردان آن را «مىفهمند»، متأسفانه فالودى شكايت مىكند كه زنان
نمىفهمند. فالودى از «پسزنى» استفاده مىكند تا به زن هشدار دهد كه اگر با اين
تبليغات رسانهاى درباره «شكستشان» سقوط كنند، در واقع فرصت را از دست مىدهند و
عقب مىافتند- از لحاظ سياسى، اقتصادى و روحى-