اخلاقى و ادبى، مناسب است- شكاف عظيمى ميان
اينكه شخص چگونه مىتواند تحت تأثير قرار گيرد و چه هست، باقى مىماند.
اما به نظر مىرسد كه اين تبعيض عليه مردان بخش اصلى هرزهنگارى
مىباشد، همانطور كه بخش اصلى «تجاوز جنسى نامشروع» مىباشد. بهعلاوه، همانگونه
كه در خصوص گسترش تجاوز جنسى بيان شد، زنان ديگر نيازى به قوانين حمايتى ندارند.
فمينيسم در نسل اول و در موج اول نسل دوم با چنين قوانينى مبارزه مىكند و دليل
خوبى هم براى اين كار دارد؛ حقوق كامل، مستلزم مسئوليت كامل است. اگر زنان تمايل
دارند كه از نظر قانون، دانشگاه و البته محل كار، انسانىكامل باشند، بايد مسئوليت
كامل را حداقل براى خودشان و وضعيت خودشان در اجتماع بپذيرند. زنان قبل از موج دوم
مىخواستند نشان دهند كه به اندازه كافى زرنگ هستند، به اندازه كافى از قوه تخيل
برخوردار هستند، به اندازه كافى قوى و محكم هستند و مىتوانند آنچه را كه مردان
انجام مىدهند، انجام دهند و آنچه را كه مردان دارند، داشته باشند و بدون قيد و
شرط برابر باشند. اگر فمينيست معاصر با زن معاصر موافق نيست پس شايد اين جنبش- نه
مردمى كه اين جنبش مىخواست به آنها كمك كند- بايد كنار برود.
با اين حال، فمينيسم حتى وقتى با انتقاد از سوى زنان مواجه مىشود،
از تمايل خود براى برابرى بهعنوان تفاوت دست نخواهد كشيد. مانند بچه لوسى كه از
دليل آوردن خوددارى مىكند، جيغ مىكشد تا آنچه را كه