من ديدم كه آنها ريختند توى منزل، احتمال دادم كه اشتباه كنند و
مصطفى را ببرند. به همين جهت گفتم: خمينى من هستم. آماده بودم و من را بردند.
همين طور كه مىآمديم، توى راه گفتم: نماز نخواندهام، جايى نگه
داريد كه من وضو بگيرم. گفتند: ما اجازه نداريم. گفتم: شما كه مسلح هستيد و من كه
اسلحهاى ندارم. به علاوه شما همه با هميد و من يك نفرم، كارى كه نمىتوانم بكنم.
گفتند: ما اجازه نداريم.
فهميدم كه فايدهاى ندارد و اينها نگه نمىدارند. گفتم: خوب، اقلًا
نگهداريد تا من تيمم كنم. اين را گوش كردند و ماشين را نگه داشتند، امّا اجازه
پياده شدن به من ندادند.
من همين طور كه داخل ماشين نشسته بودم، از همان داخل خم شدم و دست
خود را به زمين زدم و تيمم كردم. نمازى كه خواندم، پشت به قبله بود. چرا كه از قم
به تهران مىرفتيم و قبله در جنوب بود.
نماز با تيمم و پشت به قبله و ماشين در حال حركت! اين طور نماز صبح
خود را خواندم. شايد همين دو ركعت نماز من مورد رضاى خدا واقع شود.[1]
از تركيه كتاب مفاتيح خواستند
وقتى امام از ايران به تركيه تبعيد شدند در نخستين نامهاى كه از
تركيه به ايران نوشتند كتاب مفاتيح الجنان و صحيفه سجاديه خواستند كه نشان دهنده
روح عالى و عبادى ايشان در كنار توجّه به مسايل سياسى و اجتماعى بود. امام از هر
گونه يك سونگرى دورى مىگزيدند.[2]