اسم الکتاب : سير الملوك (سياست نامه) المؤلف : خواجه نظام الملک توسي الجزء : 1 صفحة : 196
آتش كرد.
12- چون كماج و ديگ هر دو برسيد كاسه پر تريد كرد و چون سرد شد زن را
گفت «طفلكان را از خواب بيدار كن تا بخورند.» زن كودكان را بيدار كرد و عمر خوردنى
را پيش ايشان نهاد و خود دورتر شد و سجاده بيفكند و بنماز مشغول شد. چون ساعتى
بگذشت نگاه كرد[1]، زن و
فرزندكانش سير خورده بودند و با مادر بازى مىكردند. عمر برخاست و گفت «اى زن تو
فرزندكان را برگير تا من اين انبانها و زيد ديگ و كاسه تا ترا بخانه بريم.» پس
همچنين كردند. چون زن با فرزندكان در خانه خويش رفت و عمر انبانها را بنهاد خواست
كه بازگردد زن را گفت «مردمى كن و نيز عمر را بخداى مسپار كه عمر طاقت عذاب و عتاب
خداى عزّ و جلّ نداند و غيب نداند كه حال هركس چگونه است.
اينكه آوردم بخور. چون نماند مرا معلوم كن تا ديگر دهم.»
حكايت
13- گويند روزى موسى عليه السلام در آن حال كه شبانى شعيب پيغامبر
عليه السلام مىكرد و هنوز بوى]58 b[ وحى نيامده بود گوسفندان مىچرانيد.
قضا را ميشى از رمه جدا افتاد. موسى خواست كه او را برمه بازبرد.
ميشك برميد و در صحرا افتاد و گوسفندان نمىديد و از بددلى همى رميد و موسى از پس
او همى دويد تا مقدار دو سه فرسنگ چنانكه ميشك را طاقت نماند و از ماندگى بيفتاد
چنانكه برنمىتوانست خاست. موسى در وى رسيد و بدو رحمتش آمد. گفت «اى بيچاره چرا
مىگريزى و از كى مىترسى؟» چون ديد كه طاقت رفتن ندارد برداشتش و بر گردن و دوش
گرفت تا بر رمه. چون چشم ميش بر رمه افتاد دلش بجاى بازآمد، طپيدن گرفت. موسى زود
او را از گردن فروگرفت و بميان