اسم الکتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير المؤلف : طهرانى، سيد مصطفى الجزء : 1 صفحة : 276
شدم، ده تومان، قران خواستم، گفتند: «تومانى
يك صد دينار كم مىكنيم.» تعجب من زيادتر شد. گفتم: «شما از روى چه قانون بليط و
قبض خود را تومانى يك صد دينار كم مىكنيد». گفتند: «قانون اين شهر همين است و اين
صرف صرّافى است.» چون اجزاى بانك مسلمان بودند و دو نفر فرنگى در كنارى بودند،
گفتم: «شما اين قانون را از پيش خود وضع نمودهايد و يا مدير شما به شماها
دستورالعمل داده است؟»
گفتند: «بلى از طرف رئيس اداره، اين قرارداد معين شده.»
گفتم: «او پيش خود وضع اين قانون نموده يا در قرارداد با دولت اين
اختيار را گرفته است؟»
يكى از تحويلداران بانك نظر تندى نمود و گفت: «جناب سيّد اين حرفها با
شما نيست. مملكت از شما بزرگتر بسيار دارد. شما اگر قران مىخواهيد بايد تومانى يك
صد دينار بدهيد و الّا وقت ماها را ضايع ننماييد.»
گفتم: «اى برادر در مملكت چيزهاى بزرگ از قبيل كوه و صحرا و دريا و
منارهها و درختان و حيوانات بسيار است. آنها هيچكدام از طرف من ولايت و وكالت
نداشتهاند و اگر از براى ما بيچارگان بزرگترى بود، اربابان شما به اين قسم اموال
ما مظلومان را به يغما نمىبردند و ما را به زور فلاكت نمىنشانيدند و سرمايه
سعادت ما را از كف ما بيرون نمىبردند و خاك بىنوايى بر سر ما نمىريختند. اين
صدمات كه بر ما وارد آمده به واسطه آن است كه ما بيچارگان را بزرگترى نيست و ما
بدبختان را رئيس و مهترى نيست.»
گفت: «زياد حرف نزنيد، مطلب همان است كه گفتم.» من بسيار دلم سوخت كه
اين احمقان كه خود را مسلمان مىدانند چگونه حمايت كافران را مىكنند و از براى
شكمى از نان چگونه مملكتى را ويران مىخواهند.
گفتم: «من هم در اين مكان مىنشينم تا مرا نزد رئيس ببريد و حرف خود
را با او تمام كنم.» اين بگفتم و در گوشهاى نشستم.
چند دقيقه گذشت، آن دو نفر فرنگى مرا آواز دادند، برخاستم، به نزد
آنها رفتم.
اسم الکتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير المؤلف : طهرانى، سيد مصطفى الجزء : 1 صفحة : 276