اسم الکتاب : داستانهاى سياست المؤلف : آل احمد، جلال الجزء : 1 صفحة : 121
12
خونابه انار
سر ديوار دخمه، دو لاشخور نشسته بودند. با منقارهاى برگشته و سر و
گردنهاى تو كشيده و پنجههايى كه همچون ميخى به سنگ فرو رفته بود. و هر دو با
چشمهاى ريز و گرد و زرد رنگ خود به راه مىنگريستند. راه، خطّ سفيد مارپيچى بود
كه از آن دورها- لابد از آنجا كه سواد شهرى حاشيه صاف افق را مشوّش مىكرد- پيش
مىآمد و مىآمد تا پاى تپّهاى كه دخمه، همچون شبكلاهى وارونه بر سر آن نهاده
بود. و بعد از دامنه سنگى تپّه بالا مىرفت و به در دخمه تمام مىشد. در كمركش
باريك راه، چند جنبنده سياه رنگ، همچون مورچههايى، در آلودگى غبار مىخزيدند و
جلو مىآمدند. به طرف دخمه مىآمدند. و لاشخورها با چشمهاى گرد و دوربين، اين
چيزهاى جنبنده و غبارانگيز را مىپاييدند. كوفتگى گنگى كه در اعضاى خود داشتند،
گرسنگى دور و دراز اخير را به يادشان مىآورد و هى مىزد كه پر باز كنند و چرخى
بزنند و از طعمه تازهاى كه مىرسيد، خبرى بگيرند. امّا هنوز بويى از آن چيزهاى
جنبنده نمىآمد. اين بود كه همچنان نشستند و همچنان كه چيزهاى جنبنده نزديك و بزرگ
مىشدند، آنها گردنهاى خود را با سرهاى كوچك مار مانند از تن در مىآوردند. تا
جنبندههاى سياه رنگ در پس ديوارى از چهارطاقىهاى پاى تپّه گم شدند و آن وقت يكى
از آن دو خيزى برداشت و بال گسترده و روى هوا چرخى زد و برگشت و دوباره سر ديوار
دخمه نشست و به دوّمى گفت:
«ده پاشو! مگر نمىبينى دارند مىآيند؟ تو هم كه چه قدر چرت مىزنى!
...»
اسم الکتاب : داستانهاى سياست المؤلف : آل احمد، جلال الجزء : 1 صفحة : 121