عرضه مىشود، شكفته مىشوند و مىبالند.[1] اين همان نيروى جادويى است كه
پايهگذار خود دوستى و عزتنفس است. همين كه كودكى ياد گرفت خود را دوست بدارد،
مىتواند به طور عميق دغدغه ديگران را نيز داشته باشد. به اين ترتيب، عشق و علاقه والدينى نه تنها قوياً به توسعه يافتگى يك انسان به تمام
معنا كمك مىكند، بلكه جامعه بزرگتر را نيز تغذيه و حفظ مىكند.
ارتباط آن، به قدر كافى مستقيم است؛ يعنى دغدغه داشتن نسبت به سعادت و رفاه ديگران
اساس عاطفه، وجدان و شهروندى است. هنگامى كه يك كودك از محبت والدين محروم باشد،
همانند آزمايش هارلو، در وضعيتى كودكانه رشد مىيابد و هرگز خوددوستى و ديگردوستى
در وجود او توسعه پيدا نمىكند. اين دستوركارى است براى خشونت، عليه خود و ديگران،
زيرا خشم و خشونت در صورتى كه به واسطه تعهد نسبت به كسى يا چيزى، مهار نشود،
همچنان خام و لگام گسيخته باقى مىماند. اين دستوركارى است
براى فروپاشى مدنى.
دنيايى وارونه
در آمريكاى امروز، ميليونها كودك از هر نژاد، جنسيت و طبقهاى در
وضعيت دهشتناكى بهسر مىبرند. به اين واقعيتها توجه كنيد:
از سال 1983، نرخ خودكشى كودكانِ چهارده تا هفده ساله، 172
- Urie
Bronfenbrenner," Discovering What Families Do", in Rebuilding the
Nest: A New Commitment to the American Family) Milwaukee, Wis.: Family Service
America 0991(, p. 13.