بزرگ شوند، بدون آنكه آنها هرگز رابطه
پايدارى با اقتدار مردانه به دست آورند، به دنبال هرج و مرج مىرود و آن را به دست
مىآورد.»[1] ما به طور
روزافزون به دنبال اين نوع هرج ومرج هستيم. براى مثال، هماكنون در جامعه سياهان
بيش از 70 درصد كودكان جدا از پدران خود زندگى مىكنند.
تأثير بر پدران
برخلاف تصاوير متداول، كودكان همچنان منبع ارزشمندى از احساس وظيفه و
شادمانى براى ميليونها مرد آمريكايى هستند. بيشتر مردان مشتاق پدرى كردن هستند.
آنها فرزندان را تنها براى آن نمىخواهند كه نامشان را تداوم بخشند، بلكه بيشتر از
آن جهت مىخواهند كه احساس كنند در اين جهان داراى اهميت هستند. آنها به دنبال
خوبىهاى توصيف ناپذير والدگرى و حس مثبت غيرقابل وصفى هستند كه از دلبستگى به
كودك سرچشمه مىگيرد.
چارلز بالارد،[2] بنيانگذار
و مدير مؤسسه «پدرى كردن مسئولانه و تجديد حيات خانواده»،[3]
اعتقاد دارد يادگيرى چگونگى پدر خوبى بودن، مىتواند نيروى تعديل كنندهاى در
زندگى يك مرد باشد. اين اعتقاد زاييده تجربه شخصى خود او است. وى مىگويد: «پدر
شدن زندگى مرا نجات داد.»[4]