اسم الکتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) المؤلف : دژاكام، على الجزء : 1 صفحة : 340
(جمع و اجمال)، تطور حاصل مىكند. همچنين يك
جامعه را (تطور يافته) وقتى گوييم كه اعضاى اين جامعه بالنسبه به اعضاى يك جامعه
ابتدايى، در همان حال كه داراى فرق بيشتر از يكديگر (به واسطه تقسيم كار مثلا)
هستند پيوستگى بيشتر هم با يكديگر دارند. بازگشت به ناپيوستگى ابتدائى به نام
(انحلال) يا (اضمحلال) يا (فسخ جمع و اجمال) خوانده شده است.
و نيز براى تعيين همين حركت رجعى[1]
به سوى امر متجانس است كه استاد لالاند(Laland) تعبير (تطور انطوائى) را پيشنهادكردهاست.[2]
گفتهايم محدود كردن الهامات فكرى بشر به آنچه كه از راه حس و تجربه
مىرسد مستلزم اين است كه نه تنها فلسفه نداشته باشيم بلكه علم يعنى آن چيزى كه
اسپنسر آن را (درجه دوم معرفت) ناميده است نيز نداشته باشيم. خود هربرتاسپنسر
متوجه شدهاست كه تعميم دادن تجربيات محدود زمينى به همه جهان بدون اتكا به يك
قاعده غيرتجربى، گزافى بيش نيست.
مىگويد: «اين حكم كه بر جريان امر عالم و سير تكاملى جهان مىكنيم
البته نظر به تجارب و مشهودات ماست و تا اندازهاى صادق است كه مشاهدات و تجربيات
ما مىتواند فرا بگيرد يعنى راجع به جهانى است كه در آن زيست مىكنيم و به حس و
شهود ما در مىآيد و براى مدتى از گذشته و آينده كه حس و تعقل ما از روى قرائن و
امارات مىتواند بر آن احاطه كند، وگرنه حكم مطلق نمىكنيم.»[3]
علت نخستين
نظير آنچه هگل در باب علت نخستين گفته است كانت و اسپنسر نيز
گفتهاند. اسپنسر مىگويد: «مشكل اينجاست كه عقل بشر از يك طرف براى هر امرى علت
مىجويد و از طرف ديگر از دور و تسلسل امتناع دارد، علت بىعلت را هم نه مىيابد و
نه فهم مىكند، چنانكه كشيش چون به كودك مىگويد دنيا را خدا خلق كردهاست، كودك
مىپرسد خدا را كى خلق كردهاست.»