نگوييم عباس در بسيارى از اوقات از شدت
بحران بين على عليه السّلام و آنان مىكاست- چنان كه در بيعت با ابو بكر و مسأله
ازدواج عمر با ام كلثوم، دختر امير المؤمنين عليه السّلام پيش آمد- لا اقل بايد
گفت كه وى هرگز متعرّض سلطنت و حكومت آنان نشد، و از همه بالاتر اين كه عباس در
قتل سران قريش در جنگ بدر شركت نداشت؛ از اينرو مىبايست خدمات عباس را طورى
جبران كرد، و براى همين بود كه فرزندش را به عنوان ناظر در شوراى تعيين خليفه شركت
داد.
از سوى ديگر، عمر مىخواست كسانى را به عنوان همتاى امام حسن عليه
السّلام مطرح كند و با شركت دادن ابن عباس و پسر خود در شورا مىخواست بگويد:
درست است كه حسن عليه السّلام امتيازات خاصى دارد، اما ديگران هم
تمامى امتيازات را از دست ندادهاند و مانند وى از آن بهرهاى دارند.
از طرفى مىبينيم كه عمر در اين مسأله نقش مهمى به پسرش عبد اللّه
واگذار كرد. عبد اللّه پدرش را اسوه و الگويى مىدانست كه بايد از او فرمان برد و
او امرش را اطاعت كرد و در برابر نظرها و خواستههاى او تسليم بود و از آن تعدى
نكرد.
طبعا عمر مىدانست كه شخصيت و شكوه وى تا چه اندازه در فرزندش تأثير
داشته و كاملا اطمينان داشت كه وى خواهد كوشيد مأموريت محوله را كاملا اجرا كند.
با اين وجود مىبايست كارى كرد كه جلو بسيارى از پرسشهاى مردم در اين باره گرفته
شود و ديگر كسى نپرسد كه چرا عمر فرزندش را در شورا شركت داد و او را ناظر بر كار
اعضاى آن و بلكه مشاور قرار داد.
هدف عمر از شركت دادن امام حسن عليه السّلام و ابن عباس در شورا- به
نحوى كه آرزو مىكرد از حضور آنان در شورا بركتى نصيب اعضا شود- اين بود كه خود را
در طرح اين نقشه، يك فرد با ورع و تقوا جلوه دهد، و از طرفى بسيارى از