به آب به وسيله انگشتر يا چوب آب مىايستاد. آقا خليل گفت بعدها
كه ما از پدر پرسيديم كه آن مسئله و قدرتى كه به شما داده بودند هست. فرمودند خير
چون بس كه بر دوشم سنگينى مىكرد قادر به تحملش نبودم همان يك دهم آن قدر ثقيل بود
كه از حضرت خواسته بودند كه آن را برداند (به قول خودشان تحويل دادند).
خاطره حجةالاسلام والمسلمين راشد يزدى
حضرت آيةاللَّه مرتضى حائرى از دار دنيا مىروند، ايشان فرزند حاج
شيخ عبدالكريم حائرى مؤسس حوزه علميه بود.
حضرت آيةاللَّه مرعشى نجفى چنين فرمودند: آقاى حائرى از دنيا رفت، شب
اول قبرش نماز ليلةالدفن خواندم و يك سوره ياسين هم قرائت نمودم. بعد از چند روز
به خوابم آمد، پرسيدم آقاى حائرى اوضاع چطور است؟ چون يادم بود كه از دنيا
رفتهاند، گفت: وقتى از بسيارى مسايل گذشتيم و بدنمان را وارد قبر كردند روح من
مثل اينكه لباسى را از تن درآورى از بدنم جدا شد، به طورى كه بدنم را مىديدم در
حالت بهت و حيرت نشسته بودم.
ناگهان متوجه شدم از طرف پايين پايم صدايى بلند شد كه نگاه كردم ديدم
دو نفر كه همه وجودشان آتش است به سمت من مىآمدند چشمهايشان تشخيص داده نمىشد
ولى مىفهميدم كه دو نفر هستند. ترس وجودم را فرا گرفت. در همان جا در حالت