طربزون بودند، اظهار يكجهتى مىكرديم. حالا
باعث كدورت معلوم نگشته بود. چون به اقتضاى سلطنت، به اين خصوص عازم گشتهاند، سهل
باشد. شعر:
ستيزه
به جايى رساند سخن
كه
ويران كند خانمان كهن
غرض ما از تغافل دو چيز بود. يكى آن كه اكثر سكنه آن ديار مريدان
اجداد عالىتبار مايند- رحمهم الله الملك الغفّار- دوم آنكه محبّت ما به آن خاندان
غزا عنوان قديمى است و نمىخواستم شورشى چون عهد تيمور به سرزمين طارى شود و هنوز
نمىخواهيم و به اين قدرها نمىرنجيم و چرا برنجيم. خصومت سلاطين رسم قديمى است؛
شعر:
عروس
ملك كسى در كنار گيرد تنگ
كه
بوسه بر لب شمشير آبدار دهد
اما كلمات نامناسب وجهى ندارد. همانا آن اقوال از افكار الحاد فكار
منشيان برشى و محرّران ترياكى كه از قلّت نشئه، از سر دماغ خشكى، نوشته فرستادند.
و اين همه توقّف نيز خالى از ضرورتى نبوده، مىپنداريم بنا بر آن، حقّه ذهبى مملوّ
از كيفيت، خاصه مختوم به مهر همايون مصحوبدارنده، قدوة المقربين شاه قلى آقاى بوى
نوكر[1]- رزقت
سلامته- ارسال رفت تا اگر لازم باشد به كار داشته، به زودى در رسند تا به عون الهى
آنچه در پرده تقدير مكنون است، صورتپذير گردد. فامّا فكرى بر اصل كرده و به سخن
هر كسى مقيّد نشده، انديشه بر اصل نمايند كه پشيمانى اخير مفيد نمىشود و ما در
وقت تحرير اين نامه، به شكار حدود صفاهان بوديم. در حال به تدارك مقابله مشغول
گشته، از سر دوستى جواب فرستاديم. به هر نوع كه مىخواهند عمل كنند. نظم:
بس
تجربه كرديم در اين دير مكافات
با
آل على هر كه در افتاد بر افتاد
و مزبور را نرنجانيده، راه دهند كه
«وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى»[2] و
چون كار به جنگ انجامد، تأخير و تراخى را جايز ندارند؛ اما از راه عاقبتانديشى
درآيند. و السلام.[3] انتهى
(سلطان كه اين نامه را خواند، پر از آتش غضب شده فرمود، بيچاره شاه
قلى آقا را با اجزا و نوكرانش كه تاج قزلباشى بر سر داشتند، به قتل رسانيدند و
جواب نامه، فورا به زبان تركى عثمانى نوشته، يك طاقه چارقد و يك دست لباس زنانه با
يكى از نوكرهاى شاه قلى آقا كه تاج قزلباشى در سر نداشت داده، به شاه اسماعيل
[فرستاد] كه ترجمه آن از اين قرار است.)
نامه چهارم سلطان سليم به شاه اسماعيل
اسماعيل بهادر- اصلح الله شأنه- توقيع رفيع جهانمطاع و حكم شريف
واجب الانقياد و الاتباع كه واصل گردد، معلوم شود كه به درگاه سعادت من، مكتوب
فرستاده، بعد از تفوه