مىفرمايد اگر من
ولايت عهدى مأمون را پذيرفتم، قبلًا يوسف پيامبر هم ولايت جائر را پذيرفته بود.
وانگهى حاكم وقت يوسف كافر و مشرك بود و حاكم وقت من به ظاهر مسلمان است، و نيز
يوسف مكره نشد و خود پيشنهاد قبول ولايت داد، در حالى كه من مكره شدم؛[1] بنابراين استدلال به آيه صحيح است.
4. سنّت
عمده دليل
مطلب روايات فراوانى است كه بر جواز ولايت در فرض قيام به مصالح بندگان و دفع شر
از آنان دلالت دارند و در ابواب مختلف وسائل الشيعه[2] و مستدرك[3] و غيره ذكر شده
است و ادعاى تواتر آنها بعيد نيست؛ ضمن اينكه نيازى به اثبات تواتر نداريم و در
ميان آنها روايت صحيح و موثق وجود دارد و همان براى مدّعا كفايت مىكند. برخى از
رواياتى كه بر مدعاى ما دلالت دارد:
1. صحيحه
زيد شحّام از امام صادق (ع):
«من
تولّى أمراً من امور الناس فعدل وفتح بابه ورفع ستره، ونظر في امور الناس، كان
حقّاً على الله عزّ وجلّ أن يؤمن روعته يوم القيامة ويدخله الجنّة».[4]
طبق اين
حديث كسى كه متولى بخشى از امور و كارهاى مردم شود- چه از سوى سلطان عادل و چه
سلطان جائر كه مورد بحث است- و به عدالت رفتار كند و به مصالح مردم قيام كند- خواه
انسانهاى تحت سرپرستى و ولايت او مسلمان باشند يا غير مسلمان- حتماً جايگاه او در
بهشت خواهد بود و از هراسهاى قيامت در امان است. بنابراين نه تنها توليت با قيام
به مصالح مردم جايز و مباح است، بلكه حتماً راجح و مستحب است و مستوجب بهشت و
پاداش الهى است.
2. صحيحه
على بن يقطين از امام هفتم (ع):
[1]. وسائل الشيعه، ج 17، ص 202- 203، ح 4 و 5 و
ص 206، ح 10.