و نيز بدان
سبب كه مكتوبات در صدر اسلام- آن هم به قلم صحابى- چنان ارزشمند بود كه مىتوانست
رأى خليفه را نقض كند به خلاف نقل شفاهى حديث كه امكان معارضه با آن، در همان لحظه
و فوراً، با ساختن يك حديث ديگر وجود داشت. از اين روست كه مىبينيم اجازه نقل
حديث مىدادند و از تدوين آن منع مىكردند!
بعضى
از نويسندگان احتمال دادهاند كه اجازه نقل حديث و منع از تدوين، به جهت اعتقاد
فرقهاى از يهود به كتابت صورت گرفت؛ برخلافِ فرقهاى از يهود كه به كتابت
نمىپرداختند وبه حفظ تورات فرا مىخواندند.
از
آنجا كه عمر با كَعْب الأحبار و وَهْب بن مُنبَّه مشورت مىكرد، احتمال مىرود كه
در اجازه نقل حديث و منع از تدوين آن، تحت تأثير رأى آن دو قرار گرفته باشد؛ زيرا
عُمَر نياز داشت كه بعضى از احاديث را محدود سازد، و تفكيك بين نقل حديث و تدوين
آن، بهترين راه حل براى اين مسئله بود.
از
عُمَر رسيده كه درباره «شعر» از كعب الأحبار پرسيد، او پاسخ داد:
اناجيل
گروهى از فرزندان اسماعيل در سينههاشان است و سخن حكيمانه بر زبان مىآورند[1].
در
خبر ديگر از وَهْب نقل شده كه گفت:
موسى
گفت: پروردگارا، در تورات، امّتى را يافتم كه انجيلهايشان در سينههايشان هست و
آن را مىخوانند (كسان پيش از آنها از روى كتابهايشان مىخواندند و آن را حفظ
نمىكردند) خدايا، آنها را امّت من ساز!