براى دستگاه
حكومت- كه مىبايست مرجع فقهى براى امّت اسلام باشد و كارها را سامان بخشد- مشكل
ايجاد كند.
و
از اين روست كه عُمَر به صحابه مىگويد:
«أَقيموا
عندي، لا والله، لا تُفارِقوني ما عِشتُ؛ نحن أعلم، نَأْخُذ منكم ونَرُدُّ عليكم»؛
نزدم
بمانيد! به خدا سوگند، تا زندهام نمىگذارم از من دور شويد؛ من از شما داناترم،
حرفتان را مىشنوم و پاسخ مىگويم.
پس
واضح شد كه عمر، نقل روايت را نمىپسنديد؛ چنان كه بسيارى از صحابه، رَويه عُمَر
را نمىپسنديدند.
و
اين سخن، مغاير است با آنچه بعضى شايع ساختهاند كه عُمَر- تنها- از نگارش حديث
نهى كرد.
و
از اينجا، بر فهرستِ اسامى كسانى كه مخالفِ آراى عمر بودند، اشخاصِ زير افزوده
مىشود:
25.
ابو درداء.
26.
ابو مسعود انصاري.
27.
عُقْبَة بن عامر.
ما
نمىخواهيم- در اينجا- در اين نامها تفصيل دهيم. تنها اشاره مىكنيم كه صحابيان
زياى بودند كه فقهشان با فقه اهل بيت، مُتَّحِد بود؛ و شمار اينان آن گونه كه ابن
حجر پنداشته، به 13 نفر يا 7 نفر (آنگونه كه موسى جار الله گمان كرده) منحصر
نمىشود.
آراي
ناسازگار (نظراتِ مختلف)
از
ابن عبّاس درباره مردى سؤال شد كه درمىگذرد و يك دختر و خواهرِ تَنى، بر جاى
مىنهد.
ابن
عبّاس پاسخ داد: نصفِ ميراث به دختر مىرسد، و خواهرش ارث نمىبرد.